لاتاری 2020
لاتاری 2020
تمام پیامک های خوانده نشده گوشی اش را پیامک هایی تشکیل می دادند با موضوع هشدار که کارهای مربوط به تشکیل پرونده لاتاری 2020 را به روزهای پایانی موکول نکنید . با بیحوصلیگی آخرین پیامک را باز کرد و آخر وقت به آدرس داده شده رفت . وارد دفتری در طبقه هفدهم ساختمان اداری مجللی در مرزداران شد . نفر آخری بود که به زور وارد آسانسوری با ظرفیت شش نفر شده بود . وارد سالن اصلی که شد حجم انبوه جمعیت توجهش را جلب کرد . چیزی شبیه به بخش اورژانس بیمارستان میلاد در شب چهارشنبه سوری . ازدحام و شلوغی همراه با گیجی محسوس جماعت ، مشخصه بارز ثانیه های اول حضور بود . عده ای درصف دریافت فرم بودند و این صف مرتب در حال تعدیل از یکسو و شارژ شدن از سویی دیگر بود . سالن اصلی سالنی بزرگ با ستون هایی آینه کاری شده و دفتر های شیشه ای مجزا شده با پارتیشن های آبی فیروزه ای و کارمندان دختری که با آرایش های ملایم و لباس فرم یکدست و شالهایی با همان رنگ آبی فیروزه ای مرتب جمعیت سرگردان را راهنمایی می کردند .
بلند گوی کوچکی که در آن همهمه و شلوغی صدایش به زحمت شنیده میشد ؛ از مزایای لاتاری امسال و شانس بیشتر حرف میزد و تاکید میکرد که عکسها باید طبق قوانین دولت فدرال آمریکا و مطابق استاندارد گرفته شوند و به نوعی همه را تشویق می کرد که برای تکمیل فرم طبق استاندارد مناسب بهتر است از همین عکاسی موجود در دفتر شرکت استفاده کنند ، هزینه عکاسی هم برای هر شخص پنجاه هزار تومان بود .
دختر جوانی که بلند قامت تر از همکارانش بود مرتب از حضار میپرسید که اینترنتی وقت گرفته اید یا حضوری با دعوت پیامکی تشریف آوردید ؟ بیعانه دادید ؟ عکس گرفتید ؟ فرم پر کردید ؟ بفرمایید این فرم و این هم خودکار و زیر دستی خدمت شما .
وقتی در صف انتظار برای عکاسی ایستاد از لابه لای حرفها متوجه شد که اگر فایل خام عکس را هم کسی بخواهد بایستی بیست هزار تومان اضافه بپردازد . جلوی در واحد عکاسی شلوغ بود . خانواده پنج نفری با سه تا بچه در صف ، دوتا خواهر با صورتهایی بوتاکس کرده و آرایش غلیظ که مرتب غر و لند می کردند و خودشان را باد می زدند و سه تا زوج.
از داخل عکاسی سر و صدا می آمد . خانمی که حاضر نمی شد بی حجاب عکس بگیرد و عکاس او را متقاعد می کرد عکس با حجاب انداختن یعنی از دست دادن شانس و فرصت . عاقبت خانم چادری در حالیکه مقنعه اش را جلوی صورتش کشید تا چهره اش را بیشتر بپوشاند با چشمهایی اشکبار از عکاسی بیرون آمد و قیدلاتاری آمریکا را زد و یکراست به طرف در خروجی سالن رفت . با دعوت عکاس هر سه زوج یک مرتبه وارد شدند و از داخل صدای خنده های بلند آنها می آمد . بعد از خانواده پنج نفری بالاخره نوبت به او رسید . وارد شد . واحد عکاسی اتاق کوچک سه در چهار متری بود که داخل آن پرده ای سفید درپشت و دوتا پرژکتور سیصد ژول و یک دوربین دیجیتال عکاسی بدون سه پایه وجود داشت . عکاس خیلی سریع کار میکرد . فردی را روی صندلی می نشاند ، همزمان عکس فرد قبلی راروی لپ تاپش می ریخت و برای گروه تکمیل فرم ارسال می کرد ، عکس فرد را میگرفت و بلافاصله فرد بعدی را روی صندلی می نشاند . در این بین هم کسانی که اصل فایل عکسشان را خواسته بودند از طریق واتس آپ برایشان ارسال می کرد . نوبتش شد . قبض را داد . قبض در میان انبوه کاغذ های مشابه کنار لپ تاپ گم شد . روی صندلی نشست . عکس باید بدون عینک و با پس زمینه سفید گرفته می شد . لبخند ، یک ، دو ، سه و فلاش خورد . خیلی سریع نوبت را به نفر بعد داد . فرصت نشد عکسش را ببیند . عکاس گفت خوب است . بسلامت . وارد سالن اصلی شد . از یکی ازدخترها فرم را گرفت تا پر کند . جای نشستن نبود . ایستاده فرم را پر می کرد . اکسیژن در سالن کم بود . گاهی خودکار نمی نوشت و بعضی نوشته ها را دوبار یا سه بار روی هم نوشت تا بالاخره جوهر جانی به لغت بخشید . فرم را پر کرد و تحویل همان دختر داد و منتظر ماند تا برای بررسی نهایی فرم صدایش بزنند. از سالن خارج شد و به داخل راهرو رفت که آرامتر و خلوتتر بود . بخوبی میدانست که شانس برنده شدن در لاتاری آمریکا برابر با احتمال برخورد صاعقه به انسان است ولی بازهم در رویاهایش زمانی را تجسم می کرد که ویزا شده و در مهمانی خداحافظی اش با شور و شعف از همه خداحافظی میکند و عکس سلفی می گیرند . غرق در رویاهایش بود که فراخوانده شد . در حالیکه با دقت شماره پاسپورت را بررسی میکرد متوجه شد عکس روی فرم مربوط به خودش نیست . دنبال دختر کارپرداز میگشت که متوجه شد سر و صدای دیگران هم بلند شده که عکس توی فرم مال اونها نیست . زمزمه های اعتراض بیشتر و بیشتر میشد . روی فرم دختر کوچک خانواده پنج نفره ، عکس او بود و عکس دوتا خواهر بوتاکسی هم کاملا با همدیگر جابجا شده بود . حتی توی واتس آپ خانمی ، عکس همسر دوستش ارسال شده بود و برعکس . صدای اعتراض بر صدای ملایم بلندگو که پیشنهاد میکرد برای شانس بیشتربهتر است مطابق با قوانین دولت فدرال عکس بگیرید، غالب شده بود . وقتی همه مراجعان بدون نوبت وارد عکاسی شدند و خواستار دیدن مجدد عکسشان شدند خیلی زود فهمیدند که بعلت حجم کم کارت حافظه ، همه عکسهای گرفته شده هنگام انتقال کات میشوند و هیچ عکسی دیگر در آرشیو نگهداری نمی شود . صدای اعتراض و شکایت بالاگرفت ، یکی دولت را فحش میداد ودیگری عکاس را و یک نفر هم که عکس همه خانمها یکجا در واتس آپ اش اشتباه برایش ارسال شده بود ، دیگران را به آرامش دعوت میکرد و مرتب در گوشی دیگران سرک می کشید که شاید عکس خودش را بیابد . عده ای فرمها را پاره کردند و پول واریزی را مطالبه کردند . چند نفر هم خواستار آن شدند که از عکسهای سال گذشته شان استفاده شود . کودکی بهانه شام میگرفت و مادری با گریه بچه اش را شیر میداد . بلند گو با صدای آهسته قوانین دولت فدرال در خصوص اهمیت رعایت استاندارد عکسهای ارسالی را تذکر می داد . برخی تازه وارد ها که در صف عکاسی ایستاده بودند و شاهد قضایا بودند ، مردد شده بودند و بیرون سالن داخل راهرو با گوشی موبایل از همدیگر عکس می گرفتند . رامین که خستگی و گرسنگی امانش را بریده بود . دوباره نفر آخر صفی ایستاد که قرار بود مجددا از مراجعین عکس بگیرند .ساعت از یازده شب گذشته بود و دقیقه ها برای ارسال فرم به سایت لاتاری به تندی می گذشت .
شهرام صاحب الزمانی زمستان نود و هشت خیامی موسسه کارنامه روز اول سال میلادی 2020