اولین پاییز کرونا
کرونا شهرام صاحب الزمانی – آبان نود و نه
کبف دوربین را که باز کردم ، انگار داخل قبرستان متروکه پا گذاشتم . سکوتی عجیب فضای کیف را در بر گرفته بود .هیچ کس محلم نمی گذاشت . ابر میکروفون HF له شده بود و انگار میکروفون بخت برگشته ، زخم بستر گرفته بود . لنز 50 فیکس نگاهم کرد و سریع برگشت و کم محلی را ادامه داد . برونگرا بود و همیشه قبل از همه سلام می داد و احوالپرسی میکرد .
لنز 200-70 پشتش را به من کرده بود و لنز 135-17 انگار زیر لب شعر می خواند و گاهی برای خودش سوت میزد . برخی باطری های قلمی مرده بودند . خیلی خجالت کشیدم . عرق سردی روی پیشانی ام نشست . در حس و حال خودم بودم و خودم را بابت این همه سهل انگاری شماطت می کردم ؛ ناخودآگاه دستم رفت سمت بدنه دوربین اصلی که یکمرتبه بدنه Canon 6D Mark II با تشر فریاد زد ، دست به من نزن ! کجا بودی تا حالا آقای عکاس ؟ برو همونجا که این چند ماهه بودی .
حالا بیا به این مغرور ، خاله خودپسند بگو کرونا بوده ، بگو منع رفت و آمد و مسافرت بوده ، حالا بیا و حالیش کن . بی اعتنا به حرفها . غرولندش دستم را دراز کردم و اون بندش را سمت خودش جمع کرد و گفت : کرونا را بهانه نکن برو ببین بچه های خبرگزاری رفتن از غسالخونه ها با فوتی ها و غسالها توی این شرایط کرونایی چه گزارش هایی تهیه کردن .
آروم بند قشنگش را نوازش کردم و پرسیدم تو اینا را از کجا می دونی ؟
با بغض جواب داد : صدای اخبار قشنگ تو کوله میاد . بعدشم مگه یادت نیست 200-70 اینترنت جایزه سالانه داره !
به نوازش های بندش ادامه دادم و گفتم ، عسلم ، مهربونم ، دلبرم آخه تو میدونی من که خبرگزاری کار نمی کنم . الهی که دورت بگردم ، قربون اون صدای شاتر های متوالی ات بشم من ، فدای اون ایزوهای دلنشین ات ، من اگه نرفتم بخاطر این بود که مراقب بودم شماها یه وقت کرونا نگیرید . من ناقل نباشم . بندش را شل کرد و خودش را در اختیارم قرار داد .
200-70 برگشت و نگاه تندی به هر دوی ما کرد . بهش گفتم خبر داری دلار الان چقدر شده و تو الان چقدر می ارزی ؟
پشتش را کامل به من کرد و هیچ نگفت . 135-17 گفت آره بابا .. همه اش سرش تو گوشیشه . حالا خوبه دوتا دیاف از من پایین تر داره ، اینقدر میگیره خودشو . آره خوبم خبر داره که حوالی پنجاه میلیون می ارزه .برای همینه که صبح ها جواب سلام هیچکدوممون را نمی ده . باصدای بلند بینی اش را تخلیه میکنه و مسواک نزده میاد .تازه به دوران رسیده مشمئز .
دست کردم پنجاه فیکس را برداشتم . خندید . دلش غنج رفت . چشم وابرویی نازک کرد و چشمک ظریفی زد .
یواشکی باطری قلمی های خالی شده را برداشتم که دور بریزم .
این روزهای زیبای پاییزی که موج دوم کرونا در اوج قلع و غم مشغوله ، فرصتی پیش آمد که بعد از مدتها دوربین به دست بگیرم و از پاییز هزار رنگ زیبا و گلهای رنگارنگ و محسور کننده داودی در پاییزی عکاسی کنم . البته درکنارش میخواستم از لوازم عکاسی داخل کیف هم دلجویی کرده باشم . بعد از مدتها عکسهای خوبی گرفتم و روحیه اونا هم تازه شد .در کیف را که می بستم سطح انرژی بالا بودو 200-70 هم با لبخند خداحافظی کرد .همه دست تکان دادند تا وقتی که زیپ را تا انتها می بستم همه دست تکان می دادند .