بهشت این حوالی نیست
بهشت این حوالی نیست
-شیوا پول هست ها ، تو چیزی مد نظرت نیست ؟
: نه عزیزم ممنونم ؛ خودم دارم ؛ لطف کردی گفتی .
-ببین الان همه بچه های این اتوبوس دارن برای روز مادر کادو میخرن ، کارهای صنایع دستی اش قشنگه ، آخر سر هم یه تخفیف خوب از فروشنده می گیریم ، حالا من تعجبم اصلا چرا توی اتوبوس موندی؟
: ببین تو که مارو می شناسی اهل این جنگولک بازی های نیستم ، اصلا به این چیزا اعتقادی نداریم ولی ممنونم ازت که حواست بهم هست .
-فقط یه چیزی ، میگما بیا بیرون توی اتوبوس خیلی بوی بدی گرفته .
: آره میدونم من خودم هم خیلی بوی بدی میدم ، زیاد فعالیت کردیم ، بدشانسی اونجا که پریدیم شیشه عطرم هم شکست.
-فدات بشم ، ببخشیدآ ، مشخصه خیلی وقته که دوش نگرفتی.
:اوهوم ، آره خوب ؛ من معمولا اینطوری ام . باشه تو برو الان میام پایین .
* * *
:اوه ، اوه ، چه سرده!
-نه ولی سرماش می چسبه ، نه ؟ سیگار؟
: نه ممنونم همین ام مونده که بوی سیگارهم قاطی بشه .
-ببین شیوا من از وقتی که مامانی ام رفت ...
: خدا رحمتش کنه روحی خانم رو ، بزرگ محل بود.
-خدا رفتگان تو را هم رحمت کنه ، داشتم می گفتم، من از وقتی که مادرم را از دست دادم ...
: خدائیش خوش بحالت !
-دخترجون بذار حرفم رو بزنم ، عهه ،خو بذار کلام منعقد بشه ...
: می دونم عزیزم میخوایی بگی قدر بدون و این حرفها ، باشه چشم . حتما . ولی میشه من هم یه خواهشی ازت بکنم ؟
-ای جانم ، بله ، البته ، با کمال میل بگو .
: میشه خواهش کنم وقتی از شرایط آدمها هیچ چیزی نمی دونی، زیپ دهنت رو بکشی ؟ البته لطف می کنی ها! بخدا!
-شیوا ! تو خیلی ناشکری ، خیلی ، خیلی ها ، یعنی خیلی مال یه دقیقه ات هست . خانمی من بارها مامانت رو توی بازارچه و محل دیدم ، حتی باباتو! نمی دونم تو چه بگایی ترتیب دادی که الان اینقدر رفتارهات گوه شدن !
: گفتم زیپ دهنت رو بکش ؛ اینقدرم دود سیگارت را توی صورت من فوت نکن . اه .
-شیوا خانم، بچه محل قدیمی، من که تورا ازخودت بهتر می شناسم ! بنال چته ؟ چه مرگته ؟ اینطوری نبودی خو تو ؟ آدم بودی همیشه ، الانم آدمی ها ولی حس میکنم بشدت داری خاکی میری . رو کسی کراشی عن محلت کرده ؟
: اییششش برو گمشو ایکبیری، نه این حرفها که میگی نیست. چیزی نیست بخدا . فقط این روزا یه ذره حالم جا نیست . فقط همون که گفتم ، بازم میگم ، خوشبحالت که مامانت رفت زیر خاک .
-خاک بر سر الاغت دختر. واقعا که ! اگه بابا و مامانت رو ندیده بودم . متاسفم برات .
: اه با اون سیگارت ! زیادی هم حرف نزن وقتی که هیچی نمی دونی . مگه قرار نشد ببندی؟
-یعنی چی ؟ نمی فهمم ! چی شده که تو اینقدر از دستشون شکاری؟ کسی چیزی گفته بهت ؟ چیزی توی گوشی شون دیدی؟ بابات با کسی در ارتباطه ؟ ببخشید می پرسم ها ! ددری شدن ؟
: ددر برن به من چه ! اصلا به من چه ! نه بخدا بحث این حرفها نیست اصلا ! بابای بدبختم که همیشه آخر شب میاد خونه و شام خورده ، نخورده عین جنازه روی همون کاناپه توی اتاق می افته تا فردا صبح که مبادا دیر بره سر کار !
-ای ی ی وای ی ی بر من ! خاک عالم بر سرم ! یعنی مامانت ؟ اوه ... اوه ... ببین شیوا تو یه وقت دخالت نکنی ها ، خودتو نندازی وسط!
:عزیزم تو که هیچی نمی دونی میشه تمومش کنی سردم شد.
-نه! نه! باورم نمی شه ، مامانت خیلی آبرو دار و مردم داره توی محل .
: من که حرفی از مامانم نزدم ! قبول دارم که آبرو دار و مردم داره توی محل . هئییی ولی خوب نمیشه حرف زد دیگه .
-یعنی تو با چشم خودت دیدی؟ یعنی واقعا مامانت ؟ وایی نگو که دیگه حالم از آدما بهم میخوره .
: چی شی میگی توهم هی دیدی ندیدی ؟ دیدی ندیدی؟ نه عزیزم ذهن ات را درگیر نکن . از اون خبرها نیست . فقط موندم چطوری منو پس انداختن !خیلی باهم خوب هستن ها ، ولی سالهاست جدا می خوابن. از وقتی که یادمه . میشه بگی در اتوبوس را بزنه دارم دندونک میزنم از سرما .
-ببین دارم می میرم از کنجکاوی ها ! میشه بگی پس دردت چیه؟
: دردم ؟ دردم ؟ درد بی درمونه . یخ زدم اگه حالیته! بگو بزنه در رو
-بگو شیوا ! جان من بگو دیگه ، بخدا الان میگم در رو بزنه
:یادت هست دفعه قبل با بچه های دانشگاه آمده بودیم داشتیم جرات حقیقت بازی می کردیم ؟
-آره خوب یادمه ، ترم پیش رو میگی . یه ذره هم حاشیه شد . چطور مگه ؟ چی شده حالا؟
: حرفهای بچه هارا یادته؟
-همه از گوه کاری هاشون می گفتن ؟ اینکه سرشون گرم بودو همه چیو راحت میگفتن رو میخوایی بگی ؟
: هیچی دیگه ، همون که دیدی ملت می آمدن میگفتن اعتراف می کنیم داداش و بابامون بهمون چشم دارن یا اون پسره نکبت سال اولیه بود اون ریزه؟
-آره میدونم کیو میگی اون سبزه ریزه!
:یادته آمد تو اعتراف و راحت گفت رو خواهرم چشم دارم ؟
-خوب آره یادمه ! همیشه این چیزا بوده ! ازقدیم هم بوده ! یعنی الان میخوایی بگی بابات ؟
: نه بابا ، بابام ! هوم ! بابام که ماهه !
-داری منو دیونه می کنی ها ! توی بازی چیزی شد ؟
: آره توی بازی چیزی شد!
-عهه خوب بگو چی شد ؟ چرا تا حالا نگفته بودی؟
: میخواستم وسط بازی داد بزنم بگم جمع کنین بساطو بائو ... من بدبخت چی بگم که مامانم روم چشم داره!!
-یعنی چی؟ چرا چرت میگی؟
: یعنی اینکه تو ، خود تو آخرین بار کی مامانت بوسیدت ؟ یادت هست ؟
- عید آخری ، عید قبل از مریضی اش ... اه کثافت الان میخوایی گریه بندازی منو ؟ حالا منظورت چیه؟
: منظورم ؟ تفففف !! الان من چه گهی بخورم ایشون ، همون آبرو دار و مردم دار محل مامانمهههه!! ناموسا طبیعی نیست ننه آدم بیاد در کنار بوسیدن لپ ات ، چند بار لبتو ببوسه و ریز میک هم بزنه و سرت را هم عقب بکشی ، صورتتو بگیره و نذاره! بعدم قیافه حیران و پشم ریختتو ببینه و بگه چیه مگه ؟ بوسه دیگه !! دلامصب هرچی محاسبه میکنم می بینم فرصت کیس ام با مامانم
نخند عوضی نخند ، خنده نداره ، گریه داره . تهوع آوره برام . بخدا می ترسم ازش . انگار همه اش منتظره که من اوکی بدم . از بابام بشدت دوری میکنه و حرکتهای خیلی واضحی میزنه که اگر من شل کنم میره رو کار. دقیق نمی خوام توضیح بدم ولی لامصب تابلوعه . بدجوریم تو کفه. به امام حسین هفته به هفته از ترسش جرات نمی کنم برم حموم. رفتارهایی میکنه که توی پورن هابم قفله . حالا بالاخره میگی در رو بزنه یانه ؟ چیه ؟ چته ؟ چرا ماتت برده ؟
شهرام صاحب الزمانی ، تهران ، پانزدهم اسفندماه هزار و چهارصد
عکس رسانهای است که گاه بیشتر از هزاران واژه را در یک شات مختصر میکند و لحظهای از زمان و مکان را فریز میکند، عکس به وسیله مهارتهای تکنیکی، موقعیتشناسی و زاویه دید عکاسش، یک برش زمانی و مکانی را جاودان میکند.