ساعت صفر

دقیقا ساعت دوازه شب بود که پسرک با پر چانگی خواهرش را که از خودش دو سال بزرگتر بود ، مخاطب قرار داده بود.اتاق کوچک بود و صبح تا شب جایی بود برای درس خواندن بچه ها و شب ها تا صبح جایی بود برای خوابیدن آنها.

پسرک : والا من که میگم حسام پسر خوبیه . اصلا همه میگن .حتی آقا رضا بقال هم میگه شما خیلی خر شانس اید.

یادته عروسی حسام و آبجی چقدر خوش گذشت بهمون و چقدر حال داد . خدائیش خیلی خرج کرد آقا حسام .

خواهر با کج کردن لب و لوچه اش ادای برادر کوچکترش را گرفت و با لحنی مسخره گفت : آقا حسام !

پسرک ادامه داد : شامش ، تالارش ، هدیه هاش برای ماها ، همه مون . تازه اون و چکار داری ، یادته اولین جشن تولدم که آمد ، پارسال بود ، کی بود ، دوسال پیش بود، برام دوچرخه خرید ؟ پوز همه بچه محل هامون را باهاش زدم !

رعنا لبخندی زد و تکان دادن سر تایید کرد . پاهایش را در بدنش جمع کرد و دامن سرمه ای اش را تا حد امکان روی پاهایش پایین کشید که برادرش ادامه داد و گفت : الان وقتی به اون روزا فکر می کنم ، یادم میاد، انگار قشنگ توی محل پادشاهی میکردم واسه خودم . همه بچه ها دنبال این بودن که یه جا پارک خوب واسه ماشین آقا حسام پیدا کنن که شاسی بلندش زیر سایه پارک بشه . رعنا یه وقتهایی همزمان دو سه تا جای پارک توپ پیدا میشد . حالا اینا میخوان فردا برن دادگاه که چی شی بگن ؟ میخوان جدا بشن ؟

رعنا:دادگاه که نیست داداش ، شورای حل اختلاف میرن . نمی دونم والا به ما ها که چیزی نمی گن . ما کوچیکا را داخل آدم حساب نمی کنن ولی من چند باری از آجی شنیدم که به بابا و داش اکبر می گفت شما دوتا منو بدبخت کردید و داش اکبر هم می خندید .

پسرک: نه بابا آجی حرف مفت میزنه ، اینقدر که بابام و داش اکبر ، این آقا حسام را دوست دارن ، معلومه همه حسودیشون میشه .میدونی چند ساله حسام اینا مشتری گاراژ بابام و داش اکبر ایناست ؟ میگن هم سن من بوده با باباش می آمده و بعدشم ...

رعنا : آره بعدشم میدونم که چقدر با داش اکبر رفیق جینگ شدن و خیلی هم دو تایی میرفتن صفا و چقدر هم با هم بودن و ...

پسرک : همیشه هم خوش تیپ بود حسام ، لامصب . یادته بوی عطرش توی راه پله چند روز می موند؟

رعنا: آره یادمه هر کی می آمد خونه مون میگفت .

پسرگ : حالا این وسطه مامان چرا با بابا دعواشونه ؟ اونا میخوان برن دادگاه ، مامان و بابا چرا اینقدر قاطی اند؟

رعنا : چقدر گیجی تو داداش !؟ دادگاه نه ... گفتم که حل اختلاف . خوب همیشه اینطوری بود دیگه . بابا همیشه طرفدار حسام بود و مامانم دل خوشی نداشت ازشون .یادته یه بار مامان چه قشقری بپا کرد که عمه زری بهش گفته بود : چرا این دامادتون اینقدر عین اوا خواهراست ؟ بعدشم دیدی که چطور شد ؟ مامان قیامت بپا کرد که شما عوضی ها واسه دخترم شوهر نگرفتید و فقط بفکر خودتون بودید . دیدی خو مامان همیشه میگه شما دوتا لندهور حکم شرعی تون اعدامه و باید از بلندی هر سه تا تون را پایین پرت کنن !

پسرک : آره این چیزا را میدونم .میدونم همیشه بابا و داش اکبر طرفدار حسام اند .همه کارهاشون هم باهمه ها . همه کارهاشون ، عرق خوری هاشون ، شمال رفتن هاشون ، ویلا گرفتن ها و استخر رفتن هاشون ، رعنا تا حالا یه بار هم منو نبردن استخر!

رعنا : میدونم خره ! ولی مامان از وقتی بیشتر شاکی شد که دو سه سال پیش بود ، کی بود ؟ توی دوران نامزدی آجی ، اون اوائل ! بابا و داداش نمی گذاشتن حسام و آجی با هم باشن و شبها نوبتی حسام پیش بابا یا داش اکبر می خوابید ، یادته ؟ طفلک مامان چقدر اون روزا گریه می کرد از دست بابا . باباهم هی می گفت چون حسام را مثل پسرش دوست داره ، مامان داره حسودی میکنه و زنها حسود اند و از این حرفها میزد .

پسرک : الان هم خو دیدی نوبتی یا با بابا میره ویلاشون یا با داش اکبر . کلا نوبتی نوبتیه . میگما ، یعنی اگه حسام و آجی جدا بشن، من باید این گوشی را که حسام خریده واسم بدم بهش ؟ اونوخ خو من بدون گوشی می موند ! نمیشه که من بدون گوشی می مونم .

رعنا : حالا اگه برن . اگه بابا بذاره که برن . بابام سر شب حسابی با آجی جر و بحث کرد و گفت حرف طلاق را بزنی خونه راهت نمی دم . مامان هم که گفت شما دوتا لندهور اونقدر که روی این پسره غیرت و تعصب دارید روی ناموس خودتون ندارید. بعدشم وایستاد گریه . آجی هم گفت این زندگی نیست که من دارم . شما دوتا فقط خودتون را خوشبخت کردید و منو بدبخت کردید .

پسرک : رعنا ولی آجی هم لوس شده ها .گوه زیادی میخوره ! نه ؟ بخدا خوب داره زندگی میکنه ، همه فامیل حسرت اش را میخورن ، خوشبخته بخدا ، کجاش بدبخته همه اش میگه من بدبختم که گیر شما سه تا افتادم ؟

رعنا : هیییسسس بچه ! تو هیچی نمی دونی . چیزایی هست که ما نمی دونیم.

پسرک : من همه چیو میدونم . همه چیو. الان یازده نه نه نه دوازده سالمه ! حواسم به همه چی هست .

رعنا : نه این چیزا را نمی گم . مسایل زن و شوهری ، چیزایی هست که من و تو نمی فهمیم .

پسرک : نه من فقط میگم آجی حرف مفت هم زیاد میزنه . یه جورایی انگار خوشی زده زیر دلش . بره بشینه سر زندگی اش و حالشو ببره والام بخدا که حسام پسر خوبیه . نکنه هوای اون یارو پسر لاته را کرده ، خواستگار قبلی اش بود ! یادته همه بدنش تتو داشت ؟ حتی گوش هاش !

رعنا : چم دونم والا ! آره اون یارو را خوب یادمه . ولی اون با همه کثافت کاریهاش مردونگی هم داشت .

پسرک : عهه . هه . همه مردا ، مرد ان دیگه . همه مردونگی دارن .

رعنا : د ... نه داداش گلم . همه نه ! حداقل این حسام که خودش یه تنه سه تا دختره !

پسرک : حرف مفت نزن بابا ، کجاش دختره ؟ من میدونم پسره . یکی دوبار اوائل که منو هم می بردن ویلاشون دیدم وقتی داش اکبر باهاش شوخی میکرد . دیدم که میگم .

رعنا : خاک بر سرت . اخلاق اش را گفتم مرده . پاشو بگیر بخواب . فردا میخوایی بری مدرسه . منم ظرف ها را بشورم و منم بگیرم بخوابم .

رعنا دوتا تشک نازک را پهن کرد و پتو های رنگ و رو رفته را هم از گوشه اتاق آورد و پهن کرد.

پسرک : خوابم نمی بره رعنا . می ترسم اینا جدا بشن . بابا دیونه میشه و دوباره با مامان شروع می کنه ، هر شب دعوا و داستان . الان دیدی وقتی حسام هست بابا و داش اکبر چقدر مهربون میشن ؟

رعنا : بگیر بخواب داداش . نترس . اینا تازه فردا میرن حل اختلاف ، معرفی میشن برن پیش دکتر .

پسرک : دکتر واسه چی ؟ اینا که مریض نیستن ؟ مگه مریضیی چیزی دارن؟ کدومشون داره؟

رعنا:نمی دونم دکتر چی شی باید برن ! اون باید نظر بده ! اون باید یه چیزی رو تایید کنه . چون آجی گفت طلاق توافقی میخوام اما حسام میگه دوستش داره و طلاق اش نمیده .

پسرک : ایول ... گفتم این پسر خوبیه ! والا بخدا پسر خوبیه ! نه دست بزن داره نه بد اخلاقه ! تازه چقدرم خوش اخلاقه! میگم شاید برای بچه دار شدن و این چیزاست میخوان برن دکتر ؟ آره ؟ ها اینه دیگه ؟ آجی این پسره از زندگی مون بره ، آبروی من پیش بچه محل ها و بچه های فامیل میره ها .

رعنا : بگیر بخواب بچه جون . ساعت یک شد . اون بالش قرمزه را بذار واسه من . نیام دوباره ببینم گذاشتی وسط پاهات! بچه موچه کجا بود ؟ آجی بد بخت ام میگه این تا حالا نشده سمت من بیاد ، دس به من بزنه ، اونوقت تو حرف از بچه میزنی . بیچاره آجی ام که هی گوشه و کنایه میزنه و میگه : یادتون نره روز دختر واسه منم هدیه بگیرید ها . تو نمی فهمی این چیزا رو .بگیر بخواب .

پسرک : رعنا منو بی زحمت هفت صبح بیدار کن . رفتی پشت سرت چراغ را هم خاموش کن . گوشی منو هم از شارژ بکش . مرسی . شب بخیر .

شهرام صاحب الزمانی . بیستم فروردینماه بسال صفر دو

تهران . سهروردی شمالی

ذکر شود حسام واسه مامان روز مادری یخچال ساید خرید

شخصیت دختر آسیب دیده و تلخی زندگی اش در نیامد

شخصیت پدر و مادر هم در نیامد

صحنه نیاز داریم ، کسی نصفه شب به در بکوبد و بگوید ساکت یا خفه یا بگیرید بکپید

شخصیت پردازی روی خواهر بزرگ بیشتر انجام شود

گفتگوها حول و حوش مسایل کودکانه بیشتر شود ، خرید لباس قشنگ برای رعنا مثلا

پدر و برادر سواستفاده بزرگتری و مستمر تری از حسام بکنن

بچه ها باید کشف خاصی بکنند و تغییر تحولی انجام شود

نیاز به صحنه در فلاش بک ها با ظرافت و در قالب فلاش بک صحنه سازی کردشخصیت ها تک بعدی شدن

از آجی و حسام چیزی نداریم شخصیت خاصی نداریم

شخصیت هاشون خیلی کار داره

دیالوگ ها باید در حوالی چهل تا پنجاه دقیقه بیان شود ، کسی در بزند ، صدا بزنند

هنوز قصه نداریم

صحنه ای که من دیدم اون مرد هست نشان داده شودبا جزئیات تشریح شود بعد از کشمکش تغییر و تحول می خواییم