رفته بودم سازمان میراث فرهنگی و گردشگری و صنایع دستی و خیلی چیزهای دیگه ... منتظر بودم تا به ملاقات جناب مهندس رضوانی معاونت محترم گردشگری شرفیاب شوم و بتوانم شاید چند فریم عکس به این سازمان مطبوع بفروشم . شرح واقعه و در نهایت آنچه گذشت  بسیار مفصل است اما یادداشتی در زیر میز سرکارخانم منشی که مدتی در اتاق ایشان منتظر بودم تا شرفیاب شوم  توجهم را جلب کرد . خوشم آمد و یادداشت کردم تا شاید تعداد بیشتری آن را ببینند . بی ربط به حال و هوای این ایام نیست  ٬  اما آنچه مهم تر  است یاد آوری  تقویت نگاه عکاسانه و دیدن آنچه که دیگران نمی بینند و یا کمتر به چشم می آیند  توسط عکاس  ٬ می باشد .

...

خداوندا  برای همسایه که نان مرا ربود  ٬   نان !

برای عزیزانی که قلب مرا شکستند  ٬  مهربانی !

برای کسانیکه روح مرا آزردند  ٬  بخشش !

و برای خویشتن ِ خویش ٬  عشق و آزادی می طلبم  !