دست و پا بريده اي هزار پايي بكشت . صاحبدلي بر او گذر كرد و گفت : سبحان الله ! با هزار پايي كه داشت ، چون اجلش فرا رسيد از بي دست و پايي گريختن نتوانست .

چو آيد ز پي دشمن جان ستان

ببندد اجل پاي اسب دوان

در آندم كه دشمن پياپي رسيد

كمان كياني نشايد كشيد

- - - - - - - - -     

 بازرگاني را هزار دينار خسارت افتاد . پسر را گفت نبايد اين سخن با كسي در ميان نهي . گفت : پدر فرمان تراست . نگويم ولكن خواهم مرا برفايده اين مطلع گرداني كه مصلحت در نهان داشتن چيست ؟ گفت : تا مصيبت دوتا نشود : يكي نقصان مايه و ديگر شماتت همسايه .

مگوي اندوه خوبش با دشمنان

كه لاحول گويند شادي كنان

 -  -  -  -   -   -   -   -   -   -  

 ابن هريره رضي الله عنه هر روز صبح به خدمت حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله آمدي ، گفت : يا ابن هريره هر رزو ميا تا محبت زياد شود . صاحبدلي را گفتند بدين خوبي كه آفتابست نشنيده ام كه كسي او را دوست گرفته است و عشق آورده ، گفت : براي آنكه هر روز مي توان ديد مگر  در زمستان كه كحجوبست و محبوب .

به ديدار مردم شدن عيب نيست

وليكن نه چندان كه گويند بس

اگر خويشتن را ملاقات كني

ملامت نبايد شنيدت زكس