بنام خدا         " مدیریت اقتضایی  "

تیپ خانم جلسه ای  ، شهرام صاحب الزمانی ، موسسه کارنامه ، دوم خرداد ماه نود و هشت خیامی  .  مدرس : استاد علی مسعودی نیا

کارکه به خارج فقه و اصول رسید، پدر رسما مانع شد.حس میکرد دخترک از دست میرود. این اواخر رسما مرام راهبگی درپیش گرفته بود . اوج رکوردش در نامگذاری دوقلوهایش بود : " ابوالفضل و عباس" . برای نذری شب تاسوعا اش مدیریت هیِئتی در برندی زنانه داشت . در حوزه علمیه خواهران سرآمد بود و نیمه کاره رها کردن تحصیلاتش تعجب سحر و لیلا را بشدت برانگیخت . تاهل را بهانه کرد . هر چند حاج آقا موسوی میدانست پدرش ولایی نیست و آن سمتی غش کرده است . لیلا پنج سال بعد مدرس همان حوزه علمیه شد و البته بدون شوهرماند .

هوش بالای سمیه در اداره جلسات و شخصیت کاریزماتیک اش غالبا به همراه حافظه خوب در بیان احادیث و روایات ، چهره خانم جلسه ای مدرن و صاحب اندیشه ای را برایش فراهم ساخته بود و مشتریان خوبی داشت . تلفظ ادای کلمات و هجاهای عربی اش خوب بود و کاملا طبق استاندارد زبان عرب بیان میکرد .

هرچند تمام این هیمنه و اقتدار با جمله ماندگارش در آن سالی که ظهر روز هشتم محرم ، آب محل قطع شد و شرایط برای مهیا کردن نذری  اش در هاله ای از ابهام فرو رفت ، در خصوصی های زنانه فرو می ریخت . در آن سال  در آن شرایط سختی که کسی پاسخگو نبود که دقیقا چه ساعتی آب وصل می شود ، به گوشه اتاق رفت و به ذکر گویی و گریه مشغول شد و وقتی با صدای بلند گفت : " یا باب الحوایج من آبم را از تو میخوام ! " و بلافاصله صدای زوزه جاری شدن آب در لوله ها شنیده شد ، با ذوق گفت : " دیدی ابوالفضل آبم را آورد ! دیدی " و گریست و بیان این جمله در اوج خلوص نیت همان و ترکیدن حضار از خنده همان . بعد ها به دفعات بیان اش در خصوصی های زنانه شعف جمعی را به همراه داشت و باعث استهزا می شد .

هرآنچه را که دین گفته بود برای همسرش بی کم و کاست ادا میکرد . اما رفتارهای مدرن زناشویی جدید را اصلا نمی پسندید و تاب نمی آورد . از شیوع و گسترش اینترنت در گوشی ها شکوه داشت ، هرچند برای دوقلوهایش مانعی نمی دید . اهل ورزش نبود ولی روزه دوشنبه ها و پنجشنبه ها را غالبا می گرفت. هیکلی میانه داشت .

به موسیقی و رقص از بچگی علاقه داشت ولی از سوم راهنمایی به بعد به دلیل بلوغ باورها ، بخاطر نداشت که صدای غنایی را شنیده باشد . " لااله الا الله " میگفت و با حسرت رد میشد . به دفعات زیارت عتبات رفته بود ، عاشق نجف بود . حساب مشهد رفتن اش از دستش خارج شده بود . ولی معتقد بود هنوز برای حج زود است .

خیلی علاقه داشت که همسری روحانی و معمم داشته باشد ولی این مهم با تفکرات نسبتا لایئک پدر بشدت در تضاد بود . دست آخر هم همسرش که مسئول حراست بانک رسالت و از آشناهای حاج آقا موسوی بودبه مذاق پدر خوش نیامد . حتی داستان عروسی هم . اما پدر به احترام انتخاب دختر هیچ نگفت .با این وجود احترام پدر و مادر را همیشه داشت و برای هر دوی آنها سمیه از نصیبه دادرس تر بود .

وقتی خانه شصت متری رشید در تهرانپارس را همسرش فروختند تا با وام بانک منزلی بهتر وقدری  بزرگتر تهیه کنند و در عرض دو سه ماه قیمت ها به گونه ای رقم خورد که در نهایت سر از پردیس درآوردند، برخی باورهای مذهبی اش آسیب دید . نفهمید چه شد که اینگونه شد . در اغلب جلسات از معجزات پیدا و پنهان و التماس دعا ها برای بیماران و حتی دختر های شوهر نرفته آنقدر میگفت و اشک در می آورد که حس خوبی برای همه حضار ایجاد میشد ، ولی وقتی که مادرش در کمتر از هفت ماه بخاطر سرطان و نبود دارو خیلی راحت و سبک مرد و همه آن التماس دعا ها و نذر ها و نیاز ها فایده ای نبخشید ، قسمت های گسترده تری از باورهایش آسیب جدی دید .

این موضوع آسیب پذیری در باورها هیچ ربطی به عدم ازدواح نصیبه با آن همه زیبایی و تحصیلات و کار در رده کارشناسی در شرکت پارس خودرو نداشت. معتقد بود شاید نصیبه خودش بی عرضه است. اما همواره برای عاقبت بخیری نصیبه دست به دعا بود .

از حوالی پانزده ،  شانزده سالگی از فردای جشن نیمه شعبان تا ظهر عید فطر یعنی دقیقا چهل و پنج روزرا روزه میگرفت اما بعد از وقایع 88 به همان سی روز ماه مبارک قناعت کرد و اخیرا بعد از اثاث کشی به فاز هفدهم پردیس ، مسافرت در روزه گی به شمال بخاطر خلوتی محیط و آرامش بیشتر در کنداکتور ذهنی اش جا خوش کرد . سالهای اخیر نذری شب تاسوعا بیشتر در حکم یک دورهمی زنانه برگزار میشود ولی همچنان با مدیریت بالای سمیه در تمام امور. بیشتر انگار حس نوستالوژیک موجود بود به این رخداد و در خاطره ها صداقت و دیانت را جستجو میکرد . بجزعامل انگیزشی پول و کسب درآمدی مختصر و کمک خرج خانواده  ، انگیزه محکم دیگری برای رفتن به جلسات نداشت . گاهی پرده ها و مبلمان و حتی لوسترهای کنترلی جدید صاحب خانه تمرکزش را بهم میریخت و شهدای جنگ احد با شهدای جنگ صفین را جابجا میگفت و متوجه جمع کردن بحث اش نمی شد . مهمان ها هم به بیانات خرده نمی گرفتند و صاحب مجلس هم صرفا دربرگزاری آبرومندانه متمرکز بود و هیچ نمی فهمید که چه گفته می شود .اخیرا تعداد درخواست هایش کمتر و کمتر شد . شماره رند همراه اول گرفت و در کنار شماره قدیم ایرانسل اش روی کارت چاپ کرد . نتیجه ای نداشت . سمیه خودش اعتقاد داشت دین و ایمون ملت کم شده یا شاید هم به نوعی دست زیادشده . ولی وقتی فیلم یکی از مراسم خودش را در گوشی نصیبه دید ، قرمز شد و هیچ نگفت . اخیرا بخاطر نمی آورد آخرین بار کی برای نماز صبح وضو گرفته است .

شهرام صاحب الزمانی  ، موسسه کارنامه ، کلاسهای درسی  ترم بهار ، استاد علی مسعودی نیا