متدین متدیوث
بنام خدا " متدین متدیوث"
تکلیف کلاسی : آدمی که از وی تنفر دارید . فقط توصیف کنید . دیالوگ نداشته باشد .
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
رفتارهای اخیرش تازگی داشت . بعد از نماز جماعت به چند جهت می ایستاد و ذکرهایی میگفت و کارهایی میکرد . مرتب صحنه های خلوتی های دونفره مان در ذهنم مرور می شد . به نوعی برایم مصداق اولین تجربه ها بود . اولین کنیاک خوری ، اولین ضیافت ودکایی. صادقانه بگم اولین فلوت با محصولات برند شده ماهان به رنگ قهوه ای دلربا .حتی مجوز اولین سیخ زدن را هم به نوعی ایشون صادر کرد و قبح قضیه را برایم شکست و البته با مهارت همیشگی به لعاب شرعی زیور داد .
در مهمانی های خانوادگی آخر شب ها جلوی جمع می پرسید : عزیزم ، امشب قرآن من تا کجاست ؟ جزء فلان عدد و بهمان شماره ؟ و گاهی جر و بحث ریزی که نه مگر یادت نیست من دیشب فلان سوره را تلاوت کردم و پایان بهمان جزء ام و به دفعات اطلاعات قرآنی اش را به همراه تقوی ظاهری به رخ می کشید به گوشه ای میخزید و قرآن در دست همراه تلاوت از نیمه بدن به بالا تکان تکان میخورد و مرا یاد مکتب های افغانستان و رفتار های عزیز در شبهای قدرمی انداخت .
اولین قولقولی را با ظرافت خاصی با بطری خالی دلستر انبه استوایی و شیلنگ های مستعمل آکواریوم شکسته حیاط پشتی درست کرد . انصافا حرفه ای و دلنشین و کارآ . هنوز نظیرش را ندیدم . اصرار من برای حفظ این ادوات تازه رصد شده و کشفیات جدید به جایی نرسید و پس از چند باری استفاده ، قبل از عزیمتشان به سفر جلوی چشمان متلمس من لهش کرد و درون مسیل رودخانه انداخت . حیف بود . آمیزش بوی انبه و مرفین ، تجربه منحصر بفردی بود .
در سفر به کردستان با جدیت از خادم مسجد عثمان مهر طلب کرد و خادم مسجد مهر صندوق قرض الحسنه مسجد را آورد و مرتضی قاطی کرد و من به زحمت موضوع را جمع کردم . توی مریوان به عمر و عثمان بدو بیراه میگفت آنهم در مسجد عثمان و دقایقی قبل از اذان عصر که نمازی جدا داشت .
توی سلیمانیه اصرار کرد که اتاق زن ها و مردها باید جدا باشد و شب که من به اصرار علی به محله سرچنار رفتیم تا بازدید علمی وعملی و فنی از عملکرد کاباره ها داشته باشیم ، جلوی چشم زن ها و بچه ها نگاه تحقیر آمیزی به ما کرد و برای بهبود اوضاع ما هیچ همراهی نکرد و با غیظ خیلی سریع به رختخواب رفت . اما نیمه شب وقتی من و علی با حالی شنگول به هتل برگشتیم بنظر تخت خوابش خالی بود . تشخیص اش دشوار بود . اما بعد ها از دهانش پرید که اونشب در همان سرچنار ماساژ رفته و هپی اند گرفته . تغاری شکسته بود و ماستی به زمین ریخته بود و جنگی شده بود و صلح و سازشی ونیوشیدن جام زهری به ترتیب تاریخ رخ داده بود و پس از پذیرش قطعنامه در آخرینِ آخرین روزها اسیر شده بود و حالا تمام ابعاد زندگی اش از آزمایش مدفوع تا Full Body MRI و زیبایی غبغب اهل منزل و تست میزان انحناء کف پای چپ و تمام صفر تا صد هزینه شهریه دانشگاه پزشکی دانشگاه آزاد فرزندش و همهء شغل و معاش و در یک کلام تمام هستی و نیستی اش ، تمام و کمال از بیت المال پرداخت میشد . یکبار در استخر در حالیکه باد گلویی غلیظی زد ، از دهانش پرید که با دریافتی نوزده میلیون تومانی بازنشسته شده . وسط استخر هنگ کردم و پام گرفت . رقم بالا بود انصافا.
محاله فراموش کنم یکبار که مهمانشان بودیم خیلی سالها پیش، صبح زود بلیط برگشت گرفته بودم، ژل موی سرم توی اتاق دخترانش جامانده بود . آن سالها ژل کالایی لوکس محسوب میشد و جایگاهی معادل فلان عطر داشت . امکان دل کند از آن ژل میسر نبود و نیاز به آن ضروری می نمود . با عجله رفتم توی اتاق بچه ها که آنموقع دخترکانی چهار و هشت ساله بودند، چنان فغانی به هوا پرواز داد که نه تنها آن روز خواب از سرم پرید و درطول مسیر سفر گیج و مبهوت بودم ، بلکه تا چند روز از ترس کاملا بد خواب شدم. زهره چشمی گرفت که بعد ها در سفر قشم وقتی که منزلی دو طبقه اجاره کردیم و طبق معمول بنابر دستور زن ها جدا و مردها جدا و بچه ها جدا و گنجشکهای نر جدا و مورچه های ماده جدا و همه کتابهای نر از مسواکهای ماده هم جدا شدند و بالاخره جداسازی و تفکیک کاملا شرعی و استاندارد و مطابق بر موازین فقهیی صورت گرفت ، وقتی صبح زود به قصد اجابت مزاج ، نیت بهره مندی سرویس دستشویی مشترک را در سر پروراندم ، خط بطلانی بر خواسته بدن کشیدم و بالاجبار احتباس طولانی مدت و زجر آوری را تجربه کردم که بعد ها زمینه ساز افزایش حجم پروستات شد . مبادا که قدمی بردارم و مویی را رصد کنم و عفتی جابجا شود .
شیراز در آتشکده زردتشتیان با صدایی بلند و وقاحتی وصف ناشدنی میخندید ، الکی گوشی تلفن همراهش را در دست گرفت و مثلا مشغول داد و ستد اتوموبیل شد و مرتب در مورد مدلهای معروف اتوموبیل مزدا بحث میکرد و چرت و پرت میگفت که مثلا Mazda3 لگن کف خوابیده ای بیش نیست و Mazda 6 اصلا در حد ماشین های فرانسوی هم نیست و الکی قربان صدقه پیکان میرفت . مغان حاضر در سالن هیچ نگفت . شاید چیزی نفهمید ولی مرتضی از اینکه رسالت دینی اش را به بهترین وجه پیش برده مسرور بود و همچنان خزعبل سر هم میکرد و مزدا را می کوبید . در شرایطی که با تلاش و لابی زیاد و زحمت فراوان و از همه مهمتر رفاقت من با مدیرعامل وقت شرایط کار حاج محمود در شرکت مان فراهم شده بود و انصافا حاج محمود که حقوق بازنشستگی اش کفاف هزینه های بالای زندگی اش را نمی دادو فقط چند گام تا سمت مشاورمدیرعامل در امور حقوقی بیشتر فاصله نداشت ، که نفهمیدم چطوری مرتضی مخ من را زد که اصلا روز مصاحبه اصلی و آخر حاج محمود من در ویلای آبسرد مشغول شیطنت شرعی بودم و در جلسه حضور نداشتم وتمام رشته ها یک به یک پنبه شدند و شغلی برای حاج محمود ایجاد نشد . بعدها حاج محمود نیسان آبی گرفت که بعد از سقوط نیسان به دره جاجرود ، کل زندگی اش هم در همان دره از هم پاشید .
همیشه به من میگفت : حفظ ظاهر کن . متواتر میگفت : اقلا جلوی جمع حفظ ظاهر کن . حفظ ظاهر اوجب واجبات است .
شهرام صاحب الزمانی ، موسسه کارنامه ، کلاسهای درسی ترم بهار، پنجشنبه نهم خردادماه نود و هشت خیامی ، استاد علی مسعودی نیا
عکس رسانهای است که گاه بیشتر از هزاران واژه را در یک شات مختصر میکند و لحظهای از زمان و مکان را فریز میکند، عکس به وسیله مهارتهای تکنیکی، موقعیتشناسی و زاویه دید عکاسش، یک برش زمانی و مکانی را جاودان میکند.