بنام خدا         " سفید برفی "

تکلیف کلاسی : آدمی که خوشایندتون توی زندگی است . فقط توصیف کنید . دیالوگ نداشته باشد .

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

مثل هر صفت نسبی دیگر ، اعتماد را هم انتهایی نیست . عمیق تر که میشوم در میابم در گامهای نخست اعتمادش ، علاقه ایجاد کردو هر چه بیشتر اعتماد کرد ، علاقمندی من هم بیشتر و بیشتر شد و در وضعیتی جدید ابراز علاقه ها از سمت من هم ، قطعا پاسخی توام با علاقه به همراه داشت . چت های شبانه که گاه تا اولین طلیعه های انرژی بخش خورشید ادامه می یافت تسلط به اوضاع و احوال را درجنبه های مختلف زندگی هر دویمان مقتدر می کرد . با ضرب زمان در ضربان قلبهایمان وجوه مشترک ، تقسیم سلولی میکرد  و آنقدر گسترش یافت که حساب مشترکات ذهنی و عقلی و کلامی از دستمان خارج شد . هر چند در یک کلام هنر و مباحث هنری،بدنه اصلی فاز مشترک تمام مشترکاتمان بود ، اما هر چه بود شیرینی خورده کسی بود که در آن اوج ارتباطاتمان سرباز بود . اولین بار که من را دید توصیف نابی کرد که متناظرش برایم هیچگاه تکرار نشد .  " تو نقاشی کوبیسم خدایی . گاهی نقاش از زیادی زیبایی کشیدن خسته میشود و طرح های کوبیسم می زند و تو یکی از بهترین کوبیسم هایش هستی " . اولین بار بود که فردی از جنس مخالف با ده دوازده سیزده سال اختلاف سن چنین توصیفی برای ظاهر من داشت . کم آوردم و صدای قدمهای نحیف عشق را در کوچه های خلوت زندگی ام به وضوح می شنیدم . معشوقه ای بود که بابی نوین و سرفصل ها و تعاریف جدیدی از روابط با جنس مخالف ارائه میکرد . زمان آشنایی که از سی روز و یکماه فراتر رفت من مثل چهارپایی مست که تنها روزنه امیدش تلاش در فصل شکوفه هاست و مستی امان اش را بریده است ، بی چشمداشت و بی محابا برایش هزینه میکردم و تمام رفتارها و کنش و واکنش ها از هر دو سو به نوعی خیلی جدی کشف نیمه گمشده یکی برای دیگری  بود . آهنگ های عاشقانه برایم معنی و مفهومی جدید در بر داشتند . او بلحاظ فیزیکی ویرجین بود و من بلحاظ روحی و روانی و عاطفی باکره بودم . صادقانه درک و تفهیم دقیقی از عشق نداشتم . قبلن ها عشق بنظرم چرت و پرت بود و عاشقی نوعی بیماری روانی قابل درمان . شایدم گربه درونم دستش به گوشت نمی رسید و بوی آن را بهانه میکرد  . اما قبل از هر دیدار آهنگ ابراهیم حامدی را زمزمه می کردم که میگفت " یه عاشق فکر سود و ضررش نیست " . حریم جاست فرند Just Friend بودن بشدت رعایت میشد ولی در بعد روابط فیزیکی مغازله و معانقه جایگاه خودش را داشت . بشدت تایپ من بود . تو گویی در آغاز چهارمین دهه زندگی ، به مثابه لذت کشف و کشیدن حروف الفبا با انگشتان ظریف کودکی هفت ساله با دندانهایی نصفه و نیمه و لبخندی بر لب و شعفی به پهنای فضایی تمام رخ ، لذت کشف تایپ برایم مفهومی نوین داشت . در همه ابعاد ایده آل بود . از رنگ تا قد ؛ از قد تا وزن ، از وزن تا جنس گیس و از جنس گیس تا جنس خوب در تمام امور زنانه اش . حرفهایش دلنشین بود و حرفهایم برایش ختم کلام .دقیقا وصف حال بود و چه  درست گفته بود آن شاعر که وقتی عشق اولشه ، هر چی که هست نوبرشه ... آدم چه فکر ها میکنه ، چه نقشه ها تو سرشه ... هم تایپ بودن هم با او مشق شد و کشف شد .

در هر آنچه که به رسم نسوان ، پاشنه آشیل بود . متبحر و سرآمد بود .  زمان خیلی زود گذشت و از تبحرش ، تجربه هایی نازل حاصل شد . لذت دلنشینی دوطرفه در تبادلی مشترک . عاشقی با علم به پایانی تهی  و بی حاصل برایم مشق شب شده بود . ایام مشق عشق بود و شاگرد ممتاز این مکتب من بودم و او مدرس عشق. عشق را تحریر میکردم و خانم معلم مشق ها را خط میزد و گاهی بیست آفرین میداد و من خودم را در کمتر از همجواری در نوک قله دماوند نمی دیدم .  ابتدا ذات هنر بود که حرف مشترک بود . بعد ها حیوان دوستی و حرمت زمین و فرهنگ سبز اندیشی و معماری و سلیقه مشترک در فلان فونت و بهمان رنگ هم ریشه های مشترک علاقه را دو چندان میکرد . هیچ فعل مهمی ، مهم تر از پاسخ به پیام های واتس آپ و تلگرامش نبود و برای او هم این فعل اهمیت داشت . جذاب ترین بخش آموزش در مکتب جدید ، مسافرتی بود سرشار از پاکی و لطافت و قداست و زیبایی و لذت و هیجان و تراکم حس های خوب که فقط از شخصیت هایی با ظرفیت هایی ماورایی ، متصور می شود . لذت تصور کردن هم آغوشی اما در اتاقهایی جدا و در حد وهم و فانتزی جنسی . اما این سفر ، با تمام قداستش در همه امور و امانتداری مثال زدنی مرتفع ترین قله در این دوران خوش بود که فتح شد و لذتی ماندگار  را بیادگار گذاشت .

لذت ماه های هم نوردی از دامنه تاصعود به قله به زحمت به حوالی انگشتان یک دست هم نرسید .  زمان به سر آمد ، کارت پایان خدمت از ارگان مربوطه صادر شد  . رابطه قطع شد  و حسرتش در ذهن ماند . من امانتدار بودم و خیانت در امانت نکردم ولی لذت بخش ترین دوران زندگی ام ، انبار داری قلبم برای این لعبت والا بود . کریستالی ارزشمند که دیگر خبر ندارم اوضاع و احوالش چگونه است . همچنان ، خیره کننده می درخشد یا خش و خط زندگی روزمره از درخشش کاسته .

شهرام صاحب الزمانی  ، موسسه کارنامه ، کلاسهای درسی  ترم بهار، پنجشنبه نهم خردادماه نود و هشت خیامی  ، استاد علی مسعودی نیا