اتاق پرو
تکلیف کلاس : اتاق پرو .
- - - - - - - - - - - - - - - - - - -
این وسواس لعنتی در خرید همیشه برای من پایان خوشی به همراه دارد. این درست که خودم گاهی کلافه میشم و سردرگم و اعصاب مغازه دارها را خورد می کنم ؛ اما تهش وقتی توی جمع همه به ناب بودن سلیقه ام غبطه می خورن، قشنگ حس می کنم که از شدت لذت روی ابرهام . رشک و حسد را که توی چشمها می بینم اعتماد به نفس ام روی درجه هزار ست میشه .
اما اینبار انصافا قدری بیشتر طول کشید و در نهایت کار رسید به ساعت سه عصر که در تمام این پاساژ پرنده هم پر نمی زد ، هر چند تحت هر شرایطی من به قطعا تا غروب به برنامه میرسیدم و به جمع ملحق میشدم ، هیجان خاصی داشتم ، خبرش دیشب رسید که احتمالا سیاوش و اردلان هم هستند . به هر حال بالاخره پیداش کردم ، عاقبت جوینده ، یابنده است . شک ندارم . اما باید پرو کنم . حتما بپوشم و تست کنم . شوخی نیست صد و نود هزار تومان شلوار ، بله که حتما باید پرو کنم . با عجله بردارم و ببرم خونه و ببینم با وجود کشی بودن حتی از رون هام بالا نمی ره ، چه اینکه برسه به کمرم .
یه اتاق پرو بیشتر نداشت و شانس آوردم کسی نبود و کلا خلوت بود . رفتم داخل کلید را زدم و چفت در را بستم . لامپ سقف اش از این لامپ مهتابی های قدیمی بود که ترانس اش مثل جیغ مستمر جیرجیرک توی شبهای بد خوابی روی مخ است و خودش هم مثل شکار گلوله خورده در اواخر عمر تلو تلو می خوره و عین لامپ گرد سوز بدون نفت که پت پت می کنه تا خاموش بشه ، اونم تپ تپ و پت پت میکرد و با وز وز ترانس همنوازی مزخرف دوتایی راه انداخته بودند.
تمام چهار دیوار اتاق پرو چوب ام دی اف قهوه ای رنگ بود در ابعاد طبیعی یک اتاق پرو . بدک نبود . در لولایی ساده داشت و قفلی نیم بند . سیم کشی روکار و جالباسی قدیمی و زهواردر رفته ای هم تمام دارایی این چهار دیوار کوچک بود .
وقتی که کفش ام را درآوردم و جوراب نسبتا خیس دستی به سر و روی سرامیک قهوه ای کشید و ردی ساده بجا گذاشت ، بوی عرق جورابم برای خودم دلنشین بود و قابل قبول ، اما مخلوط میکس شده از بوی پا و بدن و عرق دیگران توی اون محیط کوچک و دربسته و هوای گرم واقعا مشمیز کننده بود . خصوصا برای من که بخاطر برنامه امشب از صبح هیچی نخورده بودم .
همینکه دستم رفت به کمرم یه استرس ریز نیم بندی آمد که اینجا اتاق پرو هست و حواست باشه و هزار حرف و حدیث . حوصله دردسر نداشتم . با دست راست دکمه شلوارم را باز کردم و زیپم را کشیدم پایین و همزمان با دست چپ روی آیینه دست زدم تا مثلا چک کنم که آیینه دوجداره است یا تک جداره .
خیلی وقت پیش یه عکسی توی اینترنت دیده بودم که قشنگ توضیح میداد ، توی هتل ها و اتاق های پرو اگر آیینه دوجداره باشه انعکاس به چه صورت خواهد بود . به دفعات نوک انگشت اشاره را به آیینه چسباندم . چیزی نفهمیدم . بازم ، دوباره . اما چیزی دستگیرم نشد . آیینه قدی بزرگ را از بالا تاپایین قشنگ و دقیق ورانداز کردم . چند جای اکسید شدن در پایین اش بود که تایید می کرد این آِیینه نرمال است ، ولی همین علایم می توانست ردی برای گمراه کردن باشد . بدتر گیج شدم .
خیلی فکر کردم . موضوع قشنگ توی ذهنم بود . اما اصلا دقیق بخاطر نمی آوردم . بازم انگشتم را چسباندم . کف دستم را . هیچ فرقی با تجربه های قبلی نداشت و فقط جای کف دست بجا ماند . بشدت برام مهم شد که موضوع را بیاد بیاورم . خیلی سریع اینترنت گوشی را روشن کردم . ناله اش درآمد که پنج درصد بیشتر باطری ندارد .سنسورهای بینی به بوی محیط عادت کرده بودند.سرچ کردم آیینه ... لیستی از فروشندگان آیینه و آیینه کاری و نماو تزیینات آیینه آمد . پاک کردم . مجددا نوشتم تشخیص آینه دوجداره ، تا عکسها آمدند گوشی خاموش شد . یه لحظه دیدمش ولی کافی نبود . دست به کمر و مغموم با دکمه باز شلوار و زیپ پایین کشیده شده شلوار و با جورابی که از تبادل سرمای سرامیک با گرمای کف پا لذت میبرد و همسایه بازی میکرد ، گوشی را خاموش و روشن کردم . گاهی احمق بازی در می آورد و چند درصدی باطری میداد .
تا دکمه روشن کردن باطری را فشردم برق رفت و همه جا تاریک شد . ترسیدم . اتاق پرو تاریک ، تاریک بود . ظلمات . احساس خطر کردم ، پاساژ خلوت ، مغازه خلوت . دهانم خشک شد . به وضوح صدای ضربان قلبم را می شنیدم . گوشی دیگه روشن نشد و بالا نیامد . کورمال کورمال وسایل ام را جمع کردم و کفش ها را پوشیدم و خودم را مرتب کردم و بیرون آمدم . برق کامل رفته بود. انتخاب پرو نشده را روی میز مغازه گذاشتم و سریع بیرون آمدم. هوا خیلی گرم بود . کل پاساژ برق رفته بود .
شهرام صاحب الزمانی
موسسه کارنامه کلاسهای درسی ترم بهار ، پنجشنبه سیزدهم تیرماه نود و هشت . استاد علی مسعودی نیا