- - - - - - - - - - - - - - - - - -

نات شات  

- - - - - - - - - - - - - - - - - -

ا

Not Shot

نات شات  

وقتی از تکسیم تا انتهای استقلال را پیاده می روی ، تور فروش های ایرانی به سهولت شناسایی ات می کنند و مرتب آویزان ات میشوند که خانم ، تور کشتی ، تور جزیره ، تور فلان و بهمان . به دفعات برای کار و خرید پوشاک آمده بودم ولی فقط سفر از جنبه کاری بوده و تا حالا کشتی نرفته بودم . بی تفاوت به تور فروشهادر مسیر فروشگاه اصلی بودم و مشغول محاسبه قیمت ها . آخه لامصب ها با دلار خداد تومانی که دیگر غالب تفریحات اینچنینی برای امثال من یه رویاست . اما وقتی کشتی کروز و اسم فرشید امین  به گوشم خورد پاهام لرزید و حاضر شدم از دو سه وعده ناهار و شام و حتی خیلی چیزهای دیگه  بگذرم و درذهنم مشغول محاسبه شدم . از چند فروشگاه که رد شدم متوجه شدم تمرکز برای خرید ندارم . خیلی طول کشید تا راضی شدم برای دادن هفتاد دلار . برنامه شامل شام و دسر و نوشیدنی و اجرای زنده بود که اینها اصلا مهم نبود و من انگیزه دیگه ای داشتم . به وضوح دستم می لرزید وقتی که صد دلاری را دادم و صرفا با لیدر شرط کردم که فقط و فقط گرفتن یک عکس برام مهمه و لاغیر ، اون هم قول همکاری داد و من هم با چشمک قول شیرینی در صورت موفقیت و تگ کردنش در اینستاگرامم را دادم ، راست یا دروغ گفت که با بادیگاردهاش رفیق جینگه . بعد از دوش اتوی اساسی به موهام کشیدم یه آرایش ملایمی هم  کردم ومانتو شکیل مجلسی  زرشکی را پوشیدم و بوت های معرکه ای را هم که دیروز از حراجی خریده بودم افتتاح اشون کردم . حواسم به همه مارک ها بود که هیچکدام را جدا نکنم . حتما باید فروش میرفتند  . عصر با اتوبوس از هتل های مختلف همه را جمع کردند و به اسکله بردند . سر ساعت کشتی آمد و پهلو گرفت .

کشتی سه طبقه و با شکوهی بود . همه قشری بودند . غالبا زن و شوهر های جوان و خیلی کمتر خانوادگی و مجرد . کم کم سالن پر شد و کشتی حرکت کرد صندلی های چوبی با حرکات مواج دریا به راحتی جابجا می شدند و من به این پدیده عادت نداشتم . بیشتر حواسم به رفتار پارتنر ها بود که بانمک و جالب بود . معلوم بود اول داستان شون هست . گوش هام تیز بود از میز مجاور غیر محسوس شنیدم که ای بابا ... آبجوهاشون درصد کمی الکل داره و در حد دلستره. من که اهلش نبودم ولی بنظر برای من و سنگ کلیه ام خیلی خوب بود . با پخش کلیپ برنامه شروع شد و مجری شروع کرد به معرفی برنامه ها و توصیه های ایمنی که مثلا از همدیگر فیلم نگیرید و فلان و بهمان. بدون وقفه و خیلی منظم نوشیدنی سرو میشد و من هم مشتری آّبجو شدم . با اولین جرعه یاد زمان دختری هام افتادم که با الهام و فرید ته لیوان دورهمی های دایی فرهاد را یواشکی سر میکشیدیم و میخوردیم و مسخره بازی در می کردیم و ادای مست بازی ها را در می آوردیم . بو همان بو  بود و طعم و مزه هم همان . یادش بخیر . گذشته ها خیلی سریع جلوی ذهنم مرور شد . لیوان اول که تمام شد با آنکه قدری گرمم شده بود و موسیقی هم در اوج بود ، فاتحه ای برای اموات فرستادم و با اشاره چشم و ابرو لیوان دوم را از گارسون تقاضا کردم .

کم کم پیش غذا را آورند و من به عنوان مزه از اونها خیلی خوب استفاده کردم  و دقیقا پس از لیوان سوم بود که بنظرم خطا کردم و به گارسون انعام دادم . گرمم شده بود و حس خیلی خوبی داشتم . تصمیم گرفتم برم روی عرشه کشتی و سیگاری بکشم .کشتی از ساحل دور شده بود و سر و صدای مرغهای دریایی در آسمان می پیچید . باد  به خوبی موهایم را نوازش می داد و دقیقا وقتی خورشید نفس های آخر حیات اون روزش را میکشید ، کشتی از تنگه بسفر عبور کرد و من از سیگار، کام های خیلی عمیق می گرفتم .

شستشوی کلیه خیلی سریع تر از این حرفها عمل کرد و دست به میله به دستشویی کشتی که طبقه پایین بود رفتم . وقتی سر میزم برگشتم یه خانم خواننده شروع کرده بود که آهنگهای هایده را میخواند و جماعت با ایشون همخوانی میکردند . منم از جماعث مستثنی نبودم ولی به وضوح احساس میکردم که صدای من کم کم کشدار میشه و بغل دستی ها من را به همدیگه نشون میدادند و پسرها هم ریز می خندیدند . اساسی خط افتاده بود . هر چند بنظرم دیگه کافی بود ولی پیشخدمت بد ذات لیوان بعدی را هم گذاشت کنار مزه ها .  بنظر دیگه کافی بود .اصلا این فازها برام مهم نبود  ، صرفا برام اون عکس یادگاری با فرشید امین  مهم بود که خیلی باهاش کار داشتم . هرچند به عکس راحله با ابی نمی رسید ولی من برای همین شات هم کلی  برنامه ریزی کرده بودم .  راست یا دروغ راحله به دفعات گفته بود برای عکس با سلطان صدا دو هزار دلار جداگانه پول داده  . داشتم به زمان ارایه اش توی فضای مجازی فکر میکردم و عکس العمل افراد مختلف را توی ذهنم تداعی میکردم که لیوان رفت توی دستم و کم کم خالی شد .

برنامه بعدی رقص لزگی بود و موسیقی در اوج و لیزر شو هم حسابی کولاک کرده بود . حال خوبی نداشتم . شام را کم کم آوردند ولی همینکه بوی برنج هندی به مشامم خورد حالم را بهم زد ، دقیقا مثل ویاری که زمان حاملگی سر سپهر داشتم ، قشنگ حالت تهوع ام تقویت شد و حالم اساسی بد شد .تلاش کردم به این موضوع اصلا فکر نکنم  ولی نشد . کنترل رفتارم از اختیارم خارج شد . از تگری که جلوی اون جمع شش نفره روی بشقاب خودم زدم و بالا آوردم ، چیزی نمی گم . فقط با طمانینه  و شاید هم کمی وقاحت ، تمام دستمال کاغذی های روی میز را صرف تمیز کردن محیط  و کثافت کاری خودم کردم . بوی بسیار بدی از محتویات ترش شده معده آمیخته با بوی الکل در پیرامون ام پیچیده بود . افتضاح کرده بودم . استفراغ تا روی مانتو مجلسی هم رد بجا گذاشت و با دستمال پاک نمی شد . شرم آور بود  ،  باید هرچه سریعتر از اون مکان جابجا می شدم . حرکتم خیلی زشت بود  . مجالی برای ماندن سر اون میز نبود .  موسیقی در اوج بود و خواننده سوم یا چهارم هم روی صحنه اجرا رفتند ولی هنوز خبری از فرشید امین نشده بود. با هزار زحمت و دست به دستگیره خودم را به طبقه بالای کشتی رسوندم.  قسمت ازما بهتران واقعا عالی تر بود . طبیعیه هرچقدر پول بدی آش میخوری . روی یک کاناپه آرام گرفتم . الکی دست میزدم . از اون بالا به همه مسلط بودم و همه را میدیدم . خبری از لیدر تور نبود . همون اوایل بعد از مشخص کردن جای صندلی های نفراتش دیگه گم و گور شده بود.

خوابم گرفت . توی خواب و بیداری صدای قشنگ فرشید امین را شنیدم . خودش بود . چه تیپ قشنیگی زده بود . همون عینک شب معروف اش  . اما نای بلند شدن نداشتم . خواب عمیقی به سراغم آمده بود . به زحمت پلک هام را باز کردم و دوباره برای چند لحظه دیدمش . با چشم بسته با آهنگش همراهی میکردم .  مشخص بود اون پایین موج جمعیت توی هم لول میخورن و می رقصند .

به زحمت بلند شدم . حس کردم تعادل ندارم . نشستم و ایندفعه کامل ولو شدم روی کاناپه . عمیق خوابم برد . شنیدم که خانمی با سماجت بیدارم کرد و گفت : خانم برای ما مسئولیت داره شما اینجا خوابیدید. نیم ساعته برنامه تموم شده . اون پایین تمام اتوبوس منتظر شما هستند . اجازه بدید کمک تون کنم . بنظرم خانم محترمی آمد . تا پله های اتوبوس کمکم کرد .سر درد شدید و  سنگینی نگاه ها  ، هر دو آزار دهنده بودند .

 

شهرام صاحب الزمانی

  موسسه کارنامه  کلاسهای درسی ترم بهار ، پنجشنبه ششم خرداد نود و هشت خیامی  .  استاد علی مسعودی نیا