• - - - - - - - - - - - - - - - - - -

تکلیف کلاس : صرفا از آیینه ماشین صحنه قتل را شرح دهید .

  • - - - - - - - - - - - - - - - - - -

" سراشیبی سرخ  "

یازده ساعت بود که وسط جاده ای که همیشه سه ساعته طی میکردم ، بین اون همه ماشین گیر کرده بودم . نه راه پس داشتم و نه راه پیش  .  جاده بسته و ملت هم خسته هرچند منظره های بیرون عالی و بدیع بود اما دیگه حوصله ها کاملا سر رفته بود و میوه  و آبجوش و غذای حاضری هم تمام شده بود و من هنوز به گچسر نرسیده بودم . هروقت هم که راه باز میشد نهایت چند کیلومتری جلوتر می رفتیم و بعد دوباره قفل میشد . همیشه وقتی تعطیلی هست این حجم ترافیک برای جاده چالوس عادی میشه . اما اینبار دیگه واقعا قفل قفل شده بود . فقط هلاک اون جماعتی بودم که هر جا توقفی صورت میگرفت خیلی قشنگ بساط می چیدند و زیر انداز پهن می کردند و خیلی راحت و سریع بساط قلیان بپا می کردندو تخته نرد و ورق بازی شروع میشد درست وسط جاده و در فضای بین دو ماشین . هر وقت هم که راه باز میشد در کسری از ثانیه بساط را جمع می کردند و قلیان را بیرون پنجره ماشین با دست می گرفتند تا اینکه دوباره چند کیلومتر جلو تر ، بساط را مجدد راه اندازی می کردند . حتی به وضوح دیدم که از صفحه تخته نرد با گوشی موبایل عکس گرفتند و ادامه بازی را طبق همان عکس جلوتر چیدند .

در کل جالب بود برام این حجم دلخوشی و کل کل  کردن ها . شنیدن چند باره ریمیکس آهنگ های ابی دیگه جذابیت خودشو از دست داده بود . چشم به سر سبزی های اطراف دوخته بودم و غرق در رویا هام بودم و خسته و گرسنه و عرق کرده و کولر هم تا انتهای توان در حال خنک کردن کابین ماشین بود . حس کردم سر و صدایی غیر عادی از یکی دو ماشین پشت سری و از همان فضاهای ورق بازی ها و قلیان کشی ها به گوش میاد . کنجکاو شدم . شیشه برقی را پایین دادم تا دقیق تر بشنوم با هجوم حجم عظیم رطوبت و گرما ، پشیمان شدم و بلافاصله  دوباره بالا دادم . صدای خنده و شوخی نبود . از آیینه ماشین نگاه کردم . گویا دعوا شده بود . در اون فضای تنگ بین چند ماشین ، چند نفری گلاویز شده بودند و چند نفری هم در حال جدا کردن بودند .خیلی سریع حجم انبوهی از جماعت کم حوصله و خسته و عصبی و گرفتار به این غائله پیوستند . آیینه را دقیق تر تنظیم کردم و صدای ضبط ماشین را کامل بستم و درجه کولر را کم کردم تا صدا و سیمای بیرون بطور کامل در اختیارم باشد .

زاویه دیدم محدود بود اما بخوبی دیدم که اون وسط دعوا و یقه گیری ها یک نفر که تیشرت سفید طرح داری داشت  با تخته نرد محکم کوبید به سر و صورت طرف مقابل که تیشرت مشکی رنگی بتن داشت و  جای جای تیشرت رد پای شوره های سفید عرق خود نمایی می کرد  ، و  طرف مقابل هم بیدرنگ از وسط معرکه قلیان را برعکس  مثل گرز به دست گرفت بطوریکه ذغال های گر گرفته و  خاکستر به هوا افشان شدند و جیغ جماعت به هوا رفت و همزمان هم آب د اخل قلیان به اطراف عین گلاب پاش پخش میشد ،  جام شیشه ای ته قلیان را محکم و قائم  ، بشدت کوبید توی صورت پسری که تیشرت سفید به تن داشت  بطوریکه از اون فاصله به وضوح دیدم که مخلوط قطرات خون و باقیمانده آب قلیان در هوا پخش شد و  تیشرت سفیدش طرح هایی از رنگ قرمز خون تازه بخود گرفت . ولوله ای بپا شد و صدای جیغ و شیون فضا را پر کرد . ناخودآگاه کمربند ایمنی را باز کردم و دستم رفت برای دستگیره و خاموش کردن ماشین که متوجه شدم راه باز شد و ماشین های جلویی حرکت کردند . من هم حرکت کردم . ولی تمام حواسم در آیینه جمع شده بود و  از آیینه بخوبی دیدم  که ترافیک پشت سرم در همان نقطه گره خورد و عبور از کوه و دره هم برای ماشین های پشت سر میسر نبود  . جماعت کنجکاو چند برابر شدند و کشان کشان هیکل پسر را به کنار جاده کشیدند و تیشرت سفیدش طرح هایی از خاک و گل و رنگ خون گرفت و پاره پاره شد و تصویر من از اون قائله در اولین پیچ تمام شد  و به جنگل و کوه کات شد . 

 

شهرام صاحب الزمانی

  موسسه کارنامه  کلاسهای درسی ترم بهار ، پنجشنبه بیستم تیرماه  .  استاد علی مسعودی نیا