

براي من که از بچگي در اراک بزرگ شدم و تمام گذشته و حال و خاطره هاي کودکي و نوجواني وجواني من توي اين شهر بوده ...براي من که تمام بمباران هاي هوايي زمان جنگ ايران و عراق را يک به يک در ذهنم رايت کرده ام ... براي من که هنوز يادمه يه زماني تنها تفريح خانوادگي غذا خوردن در ميدان امام (انقلاب) دروازه ملاير در هياهوي سالهاي ۱۳۶۱ و۱۳۶۲ بود و چقدر اين ميدان فقط بخاطر داشتن اندکي چمن مناسب شلوغ مي شد و هياهوي بلال فروشها و گردو فروشها همراه با گشت هاي مستمر کميته هاي انقلاب با پاترولهاي چهار درب4WD چقدر خوب توي ذهنم مونده …براي من که همواره شاهد ساخت و ساز در محل هايي از حاشيه شهر مثل فوتبال و سي متري هايش و چشمه موشک و باغ خلج و ... همراه با مهاجرت غير قابل کنترل روستاييان روستاهاي اطراف که با رونق اندک اندک (و وصف نشدني در اين ايام ) اين محله توام بود ... براي من که هميشه شاهد تحقير شهرم توسط دوستان خوزستاني و اغلب مهاجرين جنگ که به زور توي شهر صنعتي يا محله قديمي خانه سازي قنات ناصري اسکان داده شده بودند و همواره اين موضوع را توي سر من مي کوبيدند که اراک چيه ؟! اخ !! تف ... يه جاي باحال و تفريحي ( مثلا" شعبه اي از رود کارون ) نداره که آدم بتونه توش يه حالي بکنه !!؟ و من که انگاري مدام شرمنده شون مي شدم و بعد ها که خودم براي اولين بار يه سفر رفتم جنوب و شهر هاي خودشون را ديدم حسابي به روح تک تک شون صلوات بلندي فرستادم و تازه فهميدم که اين هواي خنک اراک توي تير ماه و مرداد ماه چه نعمت بزرگ و ستودني بوده براي اين عزيزان و چقدر اونها راحت از اين نعمت بزرگ و خجسته بهره مند مي شدند و غر هم مي زدند ... براي من که هميشه شاهد حکومت مطلقه شهردار هاي اغلب اصفهاني که الاحق و الانصاف نقش بسیار بزرگ و انکار ناپذيري در عقب نگه داشتن اين شهر صنعتي و مرکزي کشور داشتند و خيلي خاطره هاي ناخوشايندي از اين مديران اصفهاني عزيز در ذهن تک تک ما اراکي ها نقش بست و با ليزر حک شد ... براي من که از وقتيکه يادم هست شاهد رشد و تعالي و پيشرفت مهاجرين روستايي در شهرم بودم که چون چيزي براي از دست دادن نداشتند و صرفا" براي بقاء تن به هر کاري دادند و همه چيزشونو زير پا مي گذاشتند و چون فضا هم فراهم بود و سياست ها هم مشوق بسرعت نور پله هاي ترقي را هشت تا يکي پيمودند ... همان عزيزاني که نهايت دانش و معلوماتشان تفاوت نحوه کاشت دانه هاي عدس با نحوه کاشت دانه هاي لوبيا بود جوري در اين شهر صنعتي بدون دانش و علم و مدرک پيشرفت کردند که الان يکه تاز برخي صنايع در کل کشور شده اند ...خلاصه براي من که خيلي چيز ها را ديدم و توي تک به تک فضا ها زندگي کردم و بزرگ شدم برگزاري يادمان براي اديب فرزانه و پژوهشگر نستوه استاد مرتضي ذبيحي در اراک توسط دوستان هم انديشش چيز متفاوت و تازه و شايد هم کمي عجيبي بود ...
ماجرا از اونجا شروع شد که در تاريخ بيست و سوم اسفند ماه ۸۶ به من زنگ زدند و گفتند برو يه مراسم يادبود را کار کن و از اونجايي که اين مراسم دقيقا"مصادف با شب جمعه آخر سال بود و من براي عکاسي شب جمعه آخر سال حسابي برنامه ريزي کرده بودم يه کمي سختم شد ولي چون خواهش دوستم بود با کمال ميل پذيرفتم .
بله فقط يه حسن تصادف باعث شد که من در برنامه يادمان اديب فرزانه و پژوهشگر نستوه استاد مرتضي ذبيحي حضور داشته باشم .اين مراسم که با تلاوت قرآن و خير مقدم و بيانات افتتاحيه وتاثير استاد فقيد در ادبيات آغاز شد توسط استاد عطاالله مجدي (يکي از چهره هاي ماندگار شهر اراک ) و آقاي عباس آذر پي و آقاي سعيد شيري ادامه يافت . آقاي مجتبي مسعودي در مقاله اي گوشه هايي از زندگي پر فراز و نشيب اين اديب فرزانه را تشريح کرد ... ماجراهاي زندگي قبل از ازدواج و بعد از ازدواج و تحصيل در دانشگاه و استخدام در اداره فرهنگ و بعد هم پاکسازي بعد از انقلاب و دوباره دعوت به کار و بعد هم بازنشستگي پيش از موعد و زندگي سخت ايشان در چند مرحله همراه با استمرار فعاليتهاي فرهنگي و تاليفات ايشان و ... را بيان کرد . در تک تک بيانات اين عزيزان و شعر ها و سروده هايشان حزن و اندوهي حاکم بود که من يکي را که شديدا" تحت تاثير قرار مي داد .در ادامه آقاي سوری(معروف به سهره) از شاعران شهرمان شعر خواند و سپس بيانات آقاي چوب بنديان و آقاي حميدي تکميل کننده فضاي محزون و اندوه حاکم بر مجلس بود .
نکته جالب توجه حضور دو قشر متفاوت حاضر در مراسم بود ... يکي هم سن و سالان اين استاد و ديگري شاگردانش و هر دو قشر با تفاوت سني مشهود ديدگاهها و نگرشي کاملا" مشابه داشتند ... اين موضوع زمانيکه آقاي محمد مددي هموند انجمن فردوسي اراک و بعد آقاي عسگري صحبت کردند به اوج خود رسيد . بيانات نماينده انجمن دهگان اراک نيز خيلي جالب و شنيدني بود اما تير خلاص را آقاي حاج ابراهيم حسينجاني با صحبت ها و حرفهايش به مجاري اشک حضار شليک کرد و اين آقاي خير اراکي که يه پاش اراک و يه پاش آمريکا و گاهي کاناداست حسابي من يکي را با حرفهاش محتاج دستمال کاغذي (براي پاک کردن اشکها )کرد.
من که حسابي توي اون شرايط مغلوب فضاي فرهنگي قوي و تاثير گذار شده بودم وقتي در نهايت سرکار خانم سارا ذبيحي ( دختر استاد فقيد ) صحبت هايش را اينطور آغاز کرد : ... وقتي مي گفتند مرگ پايان کبوتر نيست ... من چه مي دانستم که مرگ چيست ؟ ... پايان کبوتر کجاست ؟ ... و در ادامه تمام دوستان پدر را عمو هاي خود خواند ديگه ظرفيتم تمام شد و از سالن بيرون رفتم (سالن که چه عرض کنم زير زمين زيبا و مجلل آقاي سخنور باني مجلس در خيابان ملک اراک ) و حسابي اشک ريختم .
من که از وجود و تجمع اينهمه سوپر استار انديشمند و فرهنگي در اراک بخودم مي باليدم ... اراکي که وصفش را تا حدودي در ابتداي پست نوشتم وقتي متوجه کارهاي خير افراد حاضر در مجلس که نه گرايش سياسي و نه هيچ گرايش ديگري بجز وطن دوستي نداشتند شدم مغزم کمي سوت کشيد ... بله من تازه با حاج ابراهيم حسينجاني آشنا شده بودم ...
مجري گري و اجراي خيلي خوب و مسلط دکتر سعيد قاضي سعيدي " که من چندين و چند سال با پسر ايشان امير حسين دوست و همکلاس بودم و الان هم نمي دانم آمريکاست ؟ کجاست ؟ " بر زيبايي مجلس مي افزود .
نکته جالب تر از همه اين بود که فهميدم آقاي ذبيحي درست بعد از اطمينان خاطر از چاپ کتابشان عصر همانروز در بيمارستان فوت مي کنند . کتابهاييکه بسيار زيبا با روبان مشکي بسته بندي شده بودند و به همه حضار هديه شدند. همزاد در ادبيات فارسي ... پندار هاي برهنه ... اساطير همسان ايران و يونان سهم من از آشنايي خيلي دير شده با آقاي ذبيحي بود ... روحش شادو يادش گرامي ...



اجراهای خوب و همیشه جالب و مسلط دکتر سعید قاضی سعیدی در تمام محافل فرهنگی و ادبی در اراک زبانزد است

استاد عطاالله مجد از چهره های ماندگار شهر اراک

نوای نی از برنامه های جنبی مراسم بود

آقای سوری (سهره) در حال قرائت شعر

حضور دو نسل متفاوت از دوستان مرحوم در مجلس جالب توجه بود

حاج ابراهیم حسینجانی از خیرین اراک و یکی از دوستان استاد فقید

آقای سخنورزیر زمین و امکانات منزل را برای این یادمان در اختیار قرار داده بود

سرکار خانم لیلا ذبیحی (دختر استاد فقید ) در پایان جلسه از برگزار کنندگان تشکر و قدر دانی کرد
اگه اطلاعات بيشتري راجع به ايشان خواستين به وبلاگ هاي اين دوستان هم سري بزنين : شوقات (يوسف نيک فام ) و مستند ساز ( ليلا خوانساري ) و نان روزانه (سرکار خانم محبوبه آب برین )
بله درست حدس زديد گويا اراک فقط در صنعت و دود و" دوتا خيابون بيشتر نداره" خلاصه نمي شه ...
راستی خبر موفقیت های جوانان اراکی در عرصه قلم را هم داشته باشید ... تا بعد شاداب و سربلند باشید .