تنگ فنی

 

قديمي ها يادشون بخير چقدر خوب مي گفتند که : کار نيکو کردن از پر کردن است .. خيلي حرف درست و حسابيه ها  . . . همين قدر که شما يه ابزار کار را در دست بگيري که اينکاره نشدي  هنوز ... مثلا" با خريد يک دوربين عکاسي خوب  و مناسب خيلي مونده تا يه عکاس بشي  . . . اين روز ها با توجه به سهولت صدور گواهينامه رانندگي حتي براي بيسوادان در کشور عزيزمون بايد گفت همين که به کلاچ و ترمز مسلط شدي راننده نشدي ها  ... قديم تر ها صدور گواهينامه رانندگي توسط ماموران کمي جدي گرفته مي شد و با سخت گيريهايي هم توام بود که نتيجه آن تصادف کمتر و حادثه کمتر بود . . .  ولي متاسفانه امروزه با سهولت روز افزون گرفتن گواهينامه و راننده شدن حادثه ها هم به سهولت اتفاق مي افتد و به مراتب بيشتر از گذشته خطر آفرين مي گردند.

پس از يکسال که گواهينامه رانندگي جديد را گرفتي و تازه در صورت عدم تخلف مي تواني در جاده هاي کشور رانندگي کنين و اگر دوست دارين که تجربه هاي خوبي در رانندگي در جاده هاي اغلب حادثه خيز کشور کسب کنيد چند تا آزمون وجود داره . . . . دم دسترس تر از همه و آسان تر از همه که براي شروع هم گزينه خوبي خواهد بود همين جاده چالوس است که مي تواند معيار مناسبي براي توانايي هاي يک راننده باشد  . . .  در چند گام جلو تر جاده هاي جدي تر و حرفه اي تر در پيش رو خواهند بود . . .  يکي از اين تجربه ها  عبور از تنگ فني است  .

تنگ فني که در حدفاصل شهر هاي پل دختر در استان لرستان و انديمشک در استان خوزستان واقع شده است موقع حرکت (مثلن مسير رفت ) از سمت پلدختر به سمت انديمشک که شما مسير را سربالايي تا سرپاييني طي مي کنيد متوجه قضيه فني خاصي نمي شويد ... زيرا که حرکت در جريان است و اغلب مسير سرپايين و پر پيچ و خم و مملو از ماشين سنگين و باري است  .... اما در مسير برگشت يعني طي مسير سرپايين به سوي سربالايي است که مفهوم تنگ فني حسابي برايتان جا مي افتد و معنا پيدا مي کند  .... آنجا که باید بسيار صبر و حوصله داشته باشي و پشت سر ماشينهاي سنگين باري و کاميون و تريلي آرام و با حوصله طي مسير کني ... تجربه خوبي برايتان خواهد شد  ... ولي خيلي مونده تا يک راننده ششدانگ براي جاده هاي ايران شويد  ... به هر حال شما درآزمون تجربه اندوزي موفق عمل کرده ايد . . .  شادباشيد تا بعد  .. .

 

یادمان استاد مرتضی ذبیحی

براي من که از بچگي در اراک بزرگ شدم و تمام گذشته و حال و خاطره هاي کودکي و نوجواني وجواني من توي اين شهر بوده ...براي من که تمام بمباران هاي هوايي زمان جنگ ايران و عراق را يک به يک در ذهنم رايت کرده ام ... براي من که هنوز يادمه يه زماني تنها تفريح خانوادگي  غذا خوردن در ميدان امام (انقلاب) دروازه ملاير در هياهوي سالهاي ۱۳۶۱ و۱۳۶۲ بود و چقدر اين  ميدان فقط بخاطر داشتن اندکي چمن مناسب شلوغ مي شد و هياهوي بلال فروشها و گردو فروشها همراه با گشت هاي مستمر کميته هاي انقلاب با پاترولهاي چهار درب4WD   چقدر خوب توي ذهنم مونده …براي من که همواره شاهد ساخت و ساز در محل هايي از  حاشيه شهر مثل فوتبال و سي متري هايش و چشمه موشک و باغ خلج و ... همراه با مهاجرت غير قابل کنترل روستاييان روستاهاي اطراف که با رونق اندک اندک (و وصف نشدني در اين ايام ) اين محله  توام بود ... براي من که هميشه شاهد تحقير شهرم توسط دوستان خوزستاني و اغلب مهاجرين جنگ که به زور توي شهر صنعتي يا محله قديمي خانه سازي قنات ناصري اسکان داده شده بودند و همواره اين موضوع را توي سر من مي کوبيدند که اراک چيه  ؟!  اخ  !! تف ... يه جاي باحال و تفريحي ( مثلا" شعبه اي از رود کارون ) نداره که آدم بتونه توش  يه حالي بکنه  !!؟ و من که انگاري مدام شرمنده شون مي شدم و بعد ها که خودم براي اولين بار يه سفر رفتم جنوب و شهر هاي خودشون را ديدم حسابي به روح تک تک شون صلوات بلندي فرستادم و تازه فهميدم که اين هواي خنک اراک توي تير ماه و مرداد ماه چه نعمت بزرگ و ستودني بوده براي اين عزيزان و چقدر اونها راحت از اين نعمت بزرگ و خجسته بهره مند مي شدند و غر هم مي زدند  ... براي من که هميشه شاهد حکومت مطلقه شهردار هاي اغلب  اصفهاني که الاحق و الانصاف  نقش بسیار بزرگ   و انکار ناپذيري در عقب نگه داشتن اين شهر صنعتي و مرکزي کشور داشتند و خيلي خاطره هاي ناخوشايندي از اين مديران اصفهاني عزيز در ذهن تک تک  ما اراکي ها نقش بست و با ليزر حک شد ... براي من که از وقتيکه يادم هست شاهد  رشد  و تعالي و پيشرفت مهاجرين روستايي در شهرم بودم که چون چيزي براي از دست دادن نداشتند و صرفا" براي بقاء تن به هر کاري دادند و همه چيزشونو زير پا مي گذاشتند و چون فضا هم فراهم بود و سياست ها هم مشوق بسرعت نور پله هاي ترقي را هشت تا يکي پيمودند ... همان عزيزاني که نهايت دانش  و معلوماتشان تفاوت نحوه کاشت دانه هاي  عدس با نحوه کاشت دانه هاي لوبيا بود جوري در اين شهر صنعتي بدون دانش و علم و مدرک پيشرفت کردند که الان يکه تاز برخي صنايع در کل کشور شده اند  ...خلاصه براي من که خيلي چيز ها را ديدم و توي تک به تک فضا ها زندگي کردم و بزرگ شدم برگزاري يادمان براي اديب فرزانه و پژوهشگر نستوه استاد مرتضي ذبيحي در اراک توسط دوستان هم انديشش چيز متفاوت و تازه و شايد هم کمي عجيبي بود ...

ماجرا از اونجا شروع شد که در تاريخ بيست و سوم اسفند ماه  ۸۶ به من زنگ زدند و گفتند برو يه مراسم يادبود را کار کن و از اونجايي که اين مراسم دقيقا"مصادف با شب جمعه آخر سال بود و من براي عکاسي شب جمعه آخر سال حسابي برنامه ريزي کرده بودم يه کمي سختم شد ولي چون خواهش دوستم بود با کمال ميل پذيرفتم .

بله  فقط يه حسن تصادف باعث شد که من در برنامه يادمان اديب فرزانه و پژوهشگر نستوه استاد مرتضي ذبيحي حضور داشته باشم .اين مراسم که با تلاوت قرآن و خير مقدم و بيانات افتتاحيه وتاثير استاد فقيد در ادبيات آغاز شد توسط استاد عطاالله مجدي (يکي از چهره هاي ماندگار شهر اراک ) و آقاي عباس آذر پي و آقاي سعيد شيري ادامه يافت . آقاي مجتبي مسعودي در مقاله اي گوشه  هايي از  زندگي پر فراز و نشيب اين اديب فرزانه را تشريح کرد ... ماجراهاي زندگي قبل از ازدواج و بعد از ازدواج و تحصيل در دانشگاه و استخدام در اداره فرهنگ و بعد هم پاکسازي بعد از انقلاب و دوباره دعوت به کار و بعد هم بازنشستگي پيش از موعد و زندگي سخت ايشان در چند مرحله همراه با استمرار فعاليتهاي فرهنگي و تاليفات ايشان  و ...  را بيان کرد . در تک تک بيانات اين عزيزان و شعر ها و سروده هايشان حزن و اندوهي حاکم بود که من يکي را که شديدا" تحت تاثير قرار مي داد .در ادامه آقاي سوری(معروف به سهره) از شاعران شهرمان شعر خواند و سپس بيانات آقاي چوب بنديان و آقاي حميدي تکميل کننده فضاي محزون و اندوه حاکم بر مجلس بود .

نکته جالب توجه حضور دو قشر متفاوت حاضر در مراسم بود  ... يکي هم سن و سالان اين استاد و ديگري شاگردانش و هر دو قشر با تفاوت سني مشهود ديدگاهها و نگرشي کاملا" مشابه داشتند ... اين موضوع زمانيکه آقاي محمد مددي هموند انجمن فردوسي اراک و بعد آقاي عسگري صحبت کردند به اوج خود رسيد  . بيانات نماينده انجمن دهگان اراک نيز خيلي جالب و شنيدني بود اما تير خلاص را آقاي حاج ابراهيم حسينجاني با صحبت ها و حرفهايش به مجاري اشک حضار شليک کرد و اين آقاي خير اراکي که يه پاش اراک و يه پاش آمريکا و گاهي کاناداست حسابي من يکي را با حرفهاش محتاج دستمال کاغذي (براي پاک کردن اشکها )کرد.

من که حسابي توي اون شرايط مغلوب فضاي فرهنگي قوي و تاثير گذار شده بودم وقتي در نهايت سرکار خانم سارا ذبيحي ( دختر استاد فقيد ) صحبت هايش را اينطور آغاز کرد : ... وقتي مي گفتند مرگ پايان کبوتر نيست  ... من چه مي دانستم  که مرگ چيست  ؟ ...  پايان کبوتر کجاست ؟ ... و در ادامه تمام دوستان پدر را عمو هاي خود خواند ديگه ظرفيتم تمام شد و از سالن بيرون رفتم (سالن که چه عرض کنم زير زمين زيبا و مجلل آقاي سخنور باني مجلس در خيابان ملک اراک ) و حسابي اشک ريختم .

من که از وجود و تجمع اينهمه سوپر استار انديشمند و فرهنگي در اراک  بخودم مي باليدم ... اراکي که وصفش را تا حدودي در ابتداي پست نوشتم وقتي متوجه کارهاي خير افراد حاضر در مجلس که نه گرايش سياسي و نه هيچ گرايش ديگري بجز وطن دوستي نداشتند شدم مغزم کمي سوت کشيد ... بله من تازه با حاج ابراهيم حسينجاني آشنا شده بودم ...

مجري گري و اجراي خيلي خوب و مسلط دکتر سعيد قاضي سعيدي " که من چندين و چند سال با پسر ايشان امير حسين دوست و همکلاس بودم و الان هم نمي دانم آمريکاست ؟ کجاست ؟ " بر زيبايي مجلس مي افزود .

نکته جالب تر از همه اين بود که فهميدم آقاي ذبيحي درست بعد از اطمينان خاطر از چاپ کتابشان عصر همانروز در بيمارستان فوت مي کنند . کتابهاييکه بسيار زيبا با روبان مشکي بسته بندي شده بودند و به همه حضار هديه شدند. همزاد در ادبيات فارسي ... پندار هاي برهنه ... اساطير همسان ايران و يونان  سهم من از آشنايي خيلي دير شده با آقاي ذبيحي بود ... روحش شادو يادش گرامي ...

 

 

اجراهای خوب و همیشه جالب و مسلط  دکتر سعید قاضی سعیدی در تمام محافل فرهنگی و ادبی در اراک زبانزد است  

 استاد عطاالله مجد از چهره های ماندگار شهر اراک

 نوای نی از برنامه های جنبی مراسم بود

آقای سوری (سهره) در حال قرائت شعر

حضور دو نسل متفاوت  از دوستان مرحوم در مجلس جالب توجه بود

حاج ابراهیم حسینجانی از خیرین اراک و یکی از دوستان استاد فقید   

آقای سخنورزیر زمین و امکانات منزل را برای این یادمان در اختیار قرار داده بود  

سرکار خانم لیلا ذبیحی (دختر استاد فقید ) در پایان جلسه از برگزار کنندگان تشکر و قدر دانی کرد

اگه اطلاعات بيشتري راجع به ايشان خواستين به وبلاگ هاي اين دوستان هم سري بزنين : شوقات (يوسف نيک فام ) و مستند ساز ( ليلا خوانساري )  و نان روزانه (سرکار خانم محبوبه آب برین )

بله درست حدس زديد گويا اراک فقط در صنعت و دود و" دوتا خيابون بيشتر نداره" خلاصه نمي شه ...

راستی خبر موفقیت های جوانان اراکی در عرصه قلم را هم داشته باشید ... تا بعد شاداب و سربلند باشید . 

 

مشهد مقدس دومین شهر بزرگ مذهبی در دنیا

هیچ تصورش را کردین که حدود ۱۴۰۰ سال پیش مدینه(عربستان) کجاو مشهد(ایران) کجا ؟ ... چقدر فاصله است بین این دو مکان ؟! ... هیچ فکرشو کردین که چرا میگویند خاک مشهد قطعه ای از بهشت است  ؟ ! ... خیلی چیزای جالب دیگه که چون کامل به اون مطالب مسلط نیستم از گفتنش سر باز می زنم !!...به هر حال مشهد مقدس در ایران به عنوان دومین شهر مذهبی بزرگ در دنیا پس از مکه جایگاهی خاص دارد ...شاید این شهر جزو معدود شهر های ایران باشه که کارهای عمرانی و آبادانی آن خیلی جدی و حرفه ای و با برنامه ریزی و بطور اصولی و زیر بنایی انجام میشه  ... چیزی که در اغلب نقاط کشور شاهد آن نیستیم  ... یکبار ساخت برای یک عمراستفاده ... من که کمتر چنین مدیریتی در ایران دیدم ... اکثرا" کارها ظاهر سازی و تفته مال و الکی ساخت و بساز و بندازی بوده ... هدف غالب فقط افزایش آمار و توجیهی برای هزینه کرد های مبالغ هنگفت بودجه های دریافتی بوده است  ... این قضیه توی اراک ما که خیلی جدی و درب و داغونه و خیلی خوب عادت شده و جاافتاده  ... بهر حال خوشحالم از اینکه می بینم یه جا  ( لا اقل یه جا) درست و اصولی کار می شه ... یکی از دلایلش هم قطعا" اعتقاد مدیران و عوامل اجرایی  مشهدی به نظارت مستمر و دائمی مهمونشون آقا امام رضا(ع) است ... از این بابت خیلی خوشحالم ...   

 موضوع خیلی خجسته ای شد که تقارن عید و میلاد حضرت محمد و ربیع الاول ( بعد از چند سال تداخل نوروز با محرم و صفر) ...  انصافا" با انجام برخی کارهای کوچیک فرهنگی می شه خیلی نتایج بزرگ فرهنگی گرفت  ... این موضوع که در اغلب میادین شهر ها هفت سین ها و نماد های نوروز و آداب و فرهنگ و سنن ایرانی را بصورت برخی هنر های تجسمی کار کرده بودند برایم خیلی جالب و اعجاب انگیز بود  ... حقیقتش انتظار این همه تحویل گرفتن فرهنگمون را از طرف مدیران اجرایی نداشتم  ... بهرحال این تصاویر مربوط به میدان راه آهن شهر مشهد است ... کاری از هنرمندان تجسمی این شهر با فرهنگ و هنر ... البته وقتی برگشتم اراک در اینجا هم یه چیزایی را دیدم ولی بین خودمون باشه ارزش عکاسی نداشت ... البته بیشتر تخریب شده بودند و من دیر رسیده بودم ( علت تخریب هم جزو تفاخر فرهنگی مردم مخرب حساب کنید که با خراب کردن یک کار هنری احساس آرامش و رضایت نسبی می نمایند و تا مدتها برای دوستان و آشنایان این کارشان را با افتخار تعریف می کنند که من بودم زدم خرابش کردم ها  ) ... تا یادم نرفته اینو اضافه کنم که توی مشهد این مترسک ها یه نگهبان داشتند وگرنه فرهنگ ایرانی مختص جغرافیای مکانی نیست ! ...

 

اذن دخول و تشرف به حرم جزو اولین مراسم یک زیارت ساده است ... حضور پر شور جوانان (که گاهی به اونها نسل سومی یا نسل سوخته یا محصولات فرعی انقلاب اسلامی و یا خیلی چیزای دیگه می گن و چقدر مورد سو استفاده های گوناگون آماری وانتخاباتی  و تبلیغاتی و  ... قرار می گیرند والبته  گاهی هم میتونن سرنوشت  و  نتیجه یک انتخابات را عوض کنند)همون هایی  که آینده های مبهم و تاریک و بحث برانگیز از نظر تحصیلی و شغلی و مسکن و ازدواج و ...دارند  و با علم به همه این توضیحات عشق و علاقه شون به آقا امام رضا(ع) که توام با صداقت و بدون ریا است همیشه تحسین برانگیز بوده وقابل احترام و تعمق ...یه جا هایی آدم واقعا" کم میاره ... یکیش همین اینجاست !     

زایرانی که از نقاط مختلف ایران با هر وسیله ای که شده خودشونوبه مشهد رسونده بودند تا سال نو را در کنار حرم آقا امام رضا(ع) آغاز کنند و به هر نحوی که می شد بیتوته می کردند  ... زیارت همه قبول  ...  

توی این سفر یه چیزی نظرم را خیلی جلب کرد و اون اینکه به نظر من مشهدی ها انسانهای رئوف و مهربان تری نسبت به خیلی از هموطنانمان هستند ... یه جورای خیلی احساس گناه می کنند اگر بخواهند با زایر آقا امام رضا (ع) خوب تا نکنند و یا اینکه خدای ناکرده بخواهند سر زایری را کلاه بگذارند  ... اونها هم یه جورای از حسن نظارت مستمر مهمونشون خوب فرهنگی را آموخته اند  ... خیلی چیزای دیگه مشهد برام جالب بود ... مثلا" اینکه زائری را نمی توان یافت که بی جا و مکان باشد  !!   اینو خیلی جدی می گم ها  ... البته که مدیریت خوب شهری مشهد و تجربیات گرانبها اون مدیران نیز خیلی مهم و تاثیر گذارند... وقتی توی ایستگاه راه آهن شما را خیلی خوب و دلسوزانه نسبت به بودجه تون برای اقامت راهنمایی می کنند یه لحظه آدم احساس می کنه که اینجا ایران نیست که آدمها اینقدر ارزش داشته باشن و بهشون احترام بگذارن... همینطور مات می مونی از این همه تفکر مثبت که یه جا جمع شده و یه کمی هم حسرت می خوری ...  

چهار راه مقدم ... یک بازار سنتی با مشتریان و حال و هوای خاص ... فروش خوب کلاه مخصوص سادات (سید ها )  خیلی جلب توجه می کرد ... امان از این همه اعتقادات پاک و خالص و بی ریا ...

عکس بالایی هم مربوط به قسمت گشتن خانمهاست که اگه از کنارش رد بشی  شما را خیلی زیاد  به یاد حمام های عمومی زنانه می اندازه سروصدای جیغ مانند و بلند... گم کردن چیزی در هیاهوی جمعیت و طلب آن با فریاد  ... لحن بد  ... توهین ... گرما  ... بی طاقتی ... کیف هایی که مملو از خوردنی برای مواقع اضطراری افت فشار است  وصد البته بردن خوراکی به داخل ممنوع است و همانجا باید ترتیبش را داد ... عشق به زیارت  ... مسایل خاص خانمها  ... همه و همه دنیایی درست کردن برای خودشون این خانمهای حراست آستان قدس ... یه توصیه به مسئولین خانم حراست آستان قدس رضوی : مواظب باشین هیچگاه از چشم دوربین ها در امان نیستید  ... من این عکس را از بین پنچ فرم انتخاب کردم چون کسی در اون معلوم نیست ...

از سال ۱۳۷۳ که اون ملعون از خدا بی خبر داخل حرم بمب گذاری کرد این قانون مسخره و عذاب آور ممنوعیت عکاسی از داخل حرم خیلی جدی پیگیری شد ... در شرایطی که با انواع دوربینهای کامپکت دیجیتال و یا حتی موبایلهای دوربین دار به راحتی می شه عکس دلخواهت را از داخل حرم بگیری ... آیا وقت تجدید نظر در این قانون فرانرسیده است  ؟  و یا حتی ایجاد پاره ای تغییرات در این قانون و یا حداقل ایجاد تسهیلاتی برای علاقمندان به عکاسی ...  ظاهرا" آقایون دست اندر کار با مقایسه عملکرد و قوانین خودشان با وهابیون عربستان و تفاخر به این تشابه جای هیچ انتقاد و تجدید نظری را باز نمی بینند !! این دیگه واقعا" شرم آوره که خوشونو با وهابی های عربستان که اصول فقهیشون عکاسی را حرام می داند مقایسه می کنند ... سهم من از سعادت عکاسی از حرم همین عکس پایین بود ... شما منو ببخشین ...

 

 

 راستی یه سئوال شما آخرین بار کی رفتین مشهد ؟ ...

جا داره دوباره تجدید زیارت ها  ...  آقا امام رضا( ع) طلبیده شما همت کنین ...