ایران بیست و دو
تکلیف کلاس - گفتگو بین دو نفر ، اتفاقی که از قبل افتاده توی دیالوگ ساخته شود
- - - - - - - - - - - - - - - - - - -
" ایران 22"
-باورکن همه چیز در کسری از ثانیه رخ داد
: واقعا ؟
- دقیقا خاطرم نیست که چی شد ، اصلا چرا من با اون سرعت اونطوری دو پایی زدم روی ترمز ؟
: خوب حالا چرا نگه ند اشتی ؟
- گیج بودم ، عقب و جلوی ماشین یکی شده بود ، ترمز ABS هم که نداشتم ، لاستیک ها هم صاف ... همین شد که دور خودم چرخیدم
: اونوقت Airback عمل نکرد ؟
- نه تنها اون ، حتی قطع کن بنزین هم عمل نکرد ، دو سه بار که دور خودم چرخیدم ، توی لاین سوم به مسیرم ادامه دادم ، هرچند به مرور تکه هایی از ماشین جدا می شد و می افتاد ... باور کن اصلا نفهمیدم که سپر جلو و پلاک جلوی ماشین کجا پرتاب شدند و چطوری از صحنه روزگار محو شدن ... نفهمیدم تا صافکاره بهم گفت
: حالا چه خبرت بود اینقدر سرعت زیاد ؟ پسرت گفت که صد و هفتاد تا را پر کرده بودی ...
- برای اینکه دوستم توی قم هفتاد و دو تن معطل من بود ، دوربین آفیش کرده بودم که بریم کاشان مستند بگیریم
: خسته نشدی از این کارات ؟ اینهمه عکس و فیلم گرفتی آخرش چی شد ؟ به چه دردت خورد ؟ دو قرون پول شد واست ؟
- خوب تو که میدونی ، علاقه دارم ، بهم لذت و آرامش میده ...
: عهههه ، الکل و نشه جات و سکس پارتی هم لذت و آرامش میدن ، منطق ات را قبول ندارم . حالا واقعا چرا نگه نداشتی ؟
- ترسیده بودم خووو ، بعدشم اصلا حال و حوصله پلیس را نداشتم ... چون حتما ماشین را می خابوند ، بالای یک میلیون جریمه دارم و بیشترش هم بخاطر سرعت زیاده
: چرت نگو ... منطقی نیست دلیل ات ... راستش را بگو چرا نگه ند اشتی ؟
- آخه کارت ماشین را داده بودم برای ضمانت کرایه دوربین ها ... اما بخدا بیشترش ترس بود ... باورکن
: فعلا خدا را شکر که فقط خسارت مالی دیدی ...
- آره شک ندارم که من به کسی نزدم ، درسته که دو سه بار دور خودم پیچیدم ولی مطمین ام که به کسی نزدم ... اما پشت سری ها خیلی ها شون خوردن به همدیگه ... قشنگ دیدم
: برو به کارهات برس ، خیلی گرفتار شدی ، بیمه هم خووو نداری ... واقعا بخاطر پول اش بیمه بدنه نزدی
- نه والا ... بخاطر اینکه خط و خش زیاد داشت و نشد عکس خوب برای بیمه بگیری موند تا یه دست پولیش بزنم و بعد انجام بدم که موند که موند که موند تا اینطوری شد
: بنظرم یه قربونی بکن ... خونریزی حتما یادت نره
- باشه ... حالا باید برم آگاهی ، کلانتری و شماره گذاری ... گم شدن اون پلاک درد سر بزرگی شد برام ... واقعا حیف شد دیگه 22 نمیدن ... چون این شماره میره توی لیست سیاه و یه شماره جدید دیگه به من میدن
: چه چیزایی برات مهمه ؟ ... برو خدا را شکر کن خون از دماغ کسی بیرون نیامده ... دفعه بعد هم بیمه بدنه یادت نره
- فعلا که اصلا اعتماد به نفس نشستن پشت ماشین را ندارم ... می ترسم ... شبها گاهی کابوس می بینم ... اون صحنه ای که چرخیدم و ماشین ها از روبرو میامدن سمت من ... واقعا وحشتناک بود ...
: تو برو به کارهات برس ، من میرم تعمیرگاه یه سری به لاشه ماشین ات میزنم
- مرسی
: فعلا ...
شهرام صاحب الزمانی .... موسسه هفت اقلیم .... کلاس استاد گلشیری ..... سی ام شهریور ماه نود و هشت خیامی