باغ گیلاس چناربون
افق سرخ و خشمگین بود و مرا نمی بخشید . وقتی برای اولین بار عصر همانروز توی باغ گیلاس چناربون به بهانه چیدن گیلاس های بزرگ دستت را گرفتم ، گرمای دستم با سرمای دستت درهم آمیخت . تا انتها باغ بود و عشق و گرمی و سرخی غروب . اولین و دوست داشتنی ترین تجربه ها در اوج تمنای وجود . لذت بخش بود و پر هیجان .داخل بهار خواب وقتی همه برای عکس گرفتن با شاخه های پر بار و افتاده گیلاس رفتند ، بیشتر لمست کردم و چقدر دلنشین بود طعم اولین بوسه ای که بنظر سرشار از طراوت و آرزوهای جوانی بود . تیشرت سفیدی که داشتی عمدا با له کردن و پاشیدن لکه های قرمز گیلاس رنگی کردم و تو چقدر عصبی شدی وقتی لکه های سرخ روی لباس سفید ات خودنمایی کرد و چقدر احمقانه من میخندیدم و دلیل عصبانیت تو را نمی فهمیدم و چقدر نوجوانی زود گذشت .
+ نوشته شده در شنبه هجدهم اردیبهشت ۱۴۰۰ ساعت 16:59 توسط علی (شهرام) صاحب الزمانی
|