دلبر
هر روز صبح با اشتیاق به سمت ام می آید . بلافاصله من را روشن می کند . بر بدنه خسته و غبار گرفته ام صفحه کلید گذر واژه را تایپ می کند . با آنکه هنوز خودش بلحاظ فکری و روحی لود نشده اما از من انتظار دارد که بلافاصله ویندوزم بالا بیاید . چشمهایش هنوز هم خسته است و خبر از کم خوابی می دهد . هنوز کاملا لود نشده ام که به سرعت به اینترنت وصل می شود و گشت و گذار روزانه اش را شروع میکند . گاهی که اینترنت دچار اختلال می گردد ، گویی سیستم تنفسی شخصی اش دچار اختلال شده . از حوالی هشت و نیم تا نه صبح به بعد کار روزانه اش شروع می شود و نحوه برخوردش هم با من بسیار جدی و رسمی است . نوازشم نمی کند ولی گهگاه غبار از صفحه نمایشگر می زداید . گاهی حس می کنم دوستم دارد . دقیق نمی دانم . اما مطمئن هستم که به شدت به من اعتماد دارد . بسیاری از تصاویر و فیلم های خانوادگی اش را در من ذخیره کرده و برخی اوقات ساعتها آنها را مرور می کند . حتی گاهی که با فیلتر شکن وارد اینترنت میشود هم به سایتهایی می رود که من می دانم و او . خودش لذت کودکانه ای میبرد و چشمهایش تنگ و گشاد می شوند . اما من هیچ حس خاصی ندارم . اصلا مراقب باطری ام نیست اما باطری موشواره را به دقت مراقبت می کند . از روز نخست صاحبم بوده و به همدیگر عادت کرده ایم . گاهی کارهای مهمی با من انجام می دهد و محاسبات دقیقی می کند . سه چهار بار مرا به کلاس درسشان در دانشگاه برده است . فضای دانشگاه برایم جالب بود . خیلی از جالب تر از آخر شبها که مرا کنار بالش اش می گذارد و خودش دمر می خوابد و فیلتر شکن را هم فعال می کند و به سایت هایی می رود که نگویم بهتر است . بعدش هم حسابی خسته و بی رمق مرا به حال خودم رها می کند که تا صبح آخرین توان باتری ام هم مصرف می شود و من هم مثل خودش بی رمق و خاموش می شوم .