برگزاری چنین همایش باشکوهی در شهر کوچک و منطقه محروم ،  آنقدر بی سابقه و دور از انتظار بود که تمامی مسئولان شهری نگران آبرو ریزی و تبعات بعدی آن بودند و مرتب به شروین و تیم اجرایی اش غر و لند می کردند و ایراد های غیر منطقی می گرفتند . همتی مدیر کل ارشاد شهرستان که اصرار داشت برای برگزاری این همایش حتما باید با پیمانکار مقتدر و برگزار کننده ای گردن کلفت قرار داد درست وحسابی منعقد کرد و شخصا خودش دنبال لفت و لیس های آن قرار داد احتمالی بود ، مرتب در جلسه شورای شهر سم پاشی می کرد و توانایی های شروین را زیر سئوال می برد . در جلسه شورای تامین هم به امام جمعه و فرمانده نیروی انتظامی بصورت علنی گفت که با مهمانهایی که دعوت کردید ، آبروی همه ما در خطر است و بعد از مراسم باید بفکر کار در سر ، زمین های کشاورزی مان باشیم . وقتی فرمانده نیروی انتظامی شروین را فردی توانا معرفی کرد ، همتی گفت : اون بچه خوشگل فقط یه مجری معمولی در شبکه استانی است که قدری هم سر و زبان دارد .برگزاری چنین مراسمی اصلا و ابدا در حد و اندازه های او نیست  . 

روز مراسم شروین و تیم اش که جوانانی کار بلد و بی ادعا بودند ، همه مقدمات انجام کار را آغاز کرده بودند . با اینکه مهمانها اندک اندک از شهرها و دانشگاه های مختلف می رسیدند و در جای مخصوص به خودشان مستقر می شدند ، اما همتی همچنان به دنبال کنسل کردن برنامه و لغو مراسم بود . 

امام جمعه و فرمانده نیروی انتظامی ، علاقه ای به تماس های وقت و بی وقت و ملاقات های غیر رسمی و خارج از ساعات اداری همتی نداشتند . با اینحال همتی آخرین امید هایش را نزد رئیس اداره برق منطقه جستجو می کرد  . باید هر طور که شده مراسم لغو می شد . حتی کلی کتاب دولتی بعنوان هدیه و بن خرید کتاب هم داد ولی رئیس زیر بار نرفت . آبروی شهر و خودش در بین بود و دلیلی هم برای این حجم حسادت و کارشکنی نمی دید . کوچکترین قطعی برق در شبکه هم بازخواست و جریمه و مشکلات خاص خودش را داشت . با لبخند آب پاکی را روی دست همتی ریخت و تمام کتابها را پس داد . معاون همتی که همسایه یکی از پیمانکاران اجرایی  اداره برق بود ، وقتی که برای خود عزیزی پیشنهاد ویژه ای به همتی داد ، برق در چشمان همتی درخشید و هر دو دستش را مثل مگس به هم مالید و قاه قاه بلند خندید.

روز مراسم سالن بطز باشکوهی تزئین شده بود و مهمانان خیلی منظم پذیرش می شدند ، بسته هدایا را تحویل می گرفتند و در جاهای مخصوصی که از قبل آماده شده بود مستقر می شدند . سالن که تا به آن روز اینقدر نورپردازی رنگی لیزی بخود ندیده بود بسیار متقاوت از قبل می درخشید . تمام مراسم با دوربین های متعددی تصویر برداری میشد  . 

برای مدیران شهر تعجب آور بود که با آنهمه کارشکنی ، همتی با لبخند وارد شد و با معاونانش در جاهای مشخص نشستند . مراسم آغاز شد . قاری قرآن که چند دقیقه بعد در هنگام معرفی برنامه به عنوان قاری بین المللی معرفی شد ، چند سوره ای خواند و رفت و بعد هم سرود ملی پخش شد و همه مهمانان سرپا ایستادند و شروین با موهای ژل زده ای که در زیر نور پروژکتورها می درخشید با کت و شلوار سرمه ای و پیراهن آبی آسمانی که پوشیده بودبا لبخند روی صحنه رفت و به مهمانان خوش آمد گفت و همینکه به سمت راست گوشه صندلی ها چرخید ، چشم در چشم همتی شد و تا لبخند همتی و برق چشمهایش را دید دلشوره عجیبی به دلش افتاد و تمرکزش را از دست داد . سخنران اول دعوت شد و شروین به اتاق فرمان رفت ، بچه ها را جمع کرد و توصیه های چند باره را مرور کردند . آخرش هم گفت که شک ندارد از سمت همتی آسیبی به برنامه وارد خواهد شد .  به تیم پذیرش و نیروهای حراست با بیسیم دوبار تاکید کرد که هیچ کس بدون کارت دعوت معتبر و کد ملی وارد سالن نشود . حتی چند تا از بچه ها را به پشت بام و در خروجی که قفل بود فرستاد تا مراقب همه چیز باشند . پولی اضافه در جیب مسئول تاسیسات گذاشت تا سرمایش و گرمایش سالن مرتب پایش شود و خللی در کارها ایجاد نشود . 

اما ته دلش می لرزید و دلشوره داشت . چندین برنامه  سنگین تر از این را مدیریت کرده بود ولی هیچکدام اینقدر آزار دهنده نبودند . عرق سردی روی پیشانی اش نقش بست و حس کرد هنگام راه رفتن کفشهای نو ، کمی پای راستش را می زند و درد اذیت اش می کرد . کار سخنران اول که تمام شد ، شروین روی صحنه آمد و مجددا از حضور مهمانها تشکر کرد و سخنران دوم را فرا خواند . با لکنت در بیان اسم سخنران دوم استرس بی سابقه ای سراغش آمد . سابقه نداشت اینقدر تپق بزند . هنوز شروین از صحنه بیرون نرفته بود که برق سالن رفت . سالن یکمرتبه غرق در همهمه شد . همتی و معاونش با تعجب نگاهی به همدیگر کردند . رئیس اداره برق از جا نیم خیز شد و با موبایل اش شماره ای را گرفت . شروین کمرش گرفت و با درد و دستپاچگی با بیسیم با مسئول تاسیسات تماس گرفت . همتی در گوش معاون اش گفت : زنگ بزن بهش بگو خیلی زود زدی احمق . قرارمون بود موقع صحبت حاج آقا انجام بدی . نزدیک ظهر . معاونش گفت : چشم  آقا  و شماره ای را گرفت . 

مسئول تاسیسات به شروین توضیح داد که چند فیوز پریده و چراغ قوه هم نداریم . یعنی داریم ولی باطری نداره . یعنی باطری هم داره ولی نوری نداره دیگه . اما تا دو دقیقه  دیگه برق وصل میشه.شروین رفت وسط سن و هر چقدر توان داشت به حلقش فشار وارد کرد و هرچه توان داشت فریاد زد تا صدا به گوش همه برسد . خاطره بی نمکی از زمان جنگ و بمباران ها تعریف کرد تا اینکه برقهای سالن بر قرار شد و جماعت صلوات فرستادند . معاون همتی در گوش همتی گفت : آقا میگه من هنوز خونه ام و راه نیفتاده ام .  شما گفتید ده و نیم به بعد . قرار گذاشتیم وقت اش که شد من پیامک بدهم . منتظر دستوره قربان . همتی لبخندی زد و با تکان دادن سر تایید کرد . 

سخنران دوم با تاخیر شروع کرد و همین بهانه ای شد تا حسابی روده درازی کند . دل پر دردی داشت و خارج از موضوع زیاد حاشیه رفت . شروین مرتب برایش یادداشت می فرستاد تا زودتر بحث اش را جمع کند . مسئول تاسیسات از شروین خواست اجازه بده ظرفیت سرمایش و گرمایش را به نصف کاهش بده چون دوباره فیوزها داغ کردندو اینبار اگه بسوزند دیگه برق بالا نمی آید . هر چند نزدیک ظهر بود و هوا هم حسابی گرم بود ولی شروین بناچار پذیرفت و موافقت کرد .

عاقبت چرت و پرت گویی سخنران دوم هم تمام شد و حاج آقا با تاخیر و قدری دلخوری رفت پشت تریبون . شروین کمی آرام گرفته بود ولی صدای برگ برگ زدن کاغذ ها بعنوان باد بزن اندک اندک در سالن می پیچید .شروین چشمانش را بست تا قدری استراحت کند . دو سه شب اخیر اصلا خوب و کامل نخوابیده بود .  حاج آقا برای سخنانش  اوج گرفته بود و در هیجان بود . همتی پیامک را ارسال کرد . شروین در حال استراحت و خوابیدن روی صندلی اتاق فرمان بود که با همهمه جماعت از خواب پرید . چشمانش را باز کرد . همه جا تاریک بود . گیج شده بود که آیا هنوز درخواب است یا چشمانش هنوز باز نشده ؟ چند ثانیه ای طول کشید که فهمید مجددا برق رفته . عصبی شد و دنبال بی سیم اش می گشت . در تاریکی گم شده بود . حاج با صدای بلند گفت با تاخیر ایجاد شده در نوبت سخنرانی من به وقت اذان و ادای فریضه رسیده ایم و این قطعی برق کار فرشته ها و امداد غیبی است و سعادتی است برای نماز جماعت در اول وقت و همانجا فی الفور شروع کرد به اذان گفتن و مردم را به نماز جماعت در فضای باز دعوت کرد . شروین گیج شده بود . مسئول تاسیسات خودش را به او رساند و گفت قطعی برق از شبکه است و ما هیچ مشگلی نداشتیم . همتی و معاون اش بدون خداحافظی آرام آرام سالن را به بهانه وضو گرفتن ترک کردند و از شدت شادی در راهرو بلند بلند می خندیدند . رئیس اداره برق به گوشه حیاط رفت و از مدیر خرابی ها علت قطعی برق شبکه را سئوال کرد و شنید که پیمانکار عملیات تعویض مقره ای را که قرار بود نیمه شب فردا انجام دهد ، الان انجام داده و نیم ساعتی برق قطع خواهد بود . رئیس اداره برق از دست پیمانکار حسابی شاکی شد و برایش جریمه ای سنگین در نظر گرفت . موضوع را به شروین گفت و او هم به حاج آقا گفت ادامه سخنرانی اش را در همان فضای باز  و بین دو نماز بیان کند تا برق وصل شود . حاج آقا هم پذیرفت . ساعت دو که مجددا برق وصل شد جای خالی همتی و معاون اش خیلی توی ذوق خورد . پایان برنامه شروین بیسیم اش را زیر صندلی  اتاق فرمان که روی آن استراحت کرده بود پیدا کرد . 

شهرام صاحب الزمانی     تابستان نود و نه